تا بهکی در پرده دارم آه بیتأثیر را
از وداع آرزو پر میدهم این تیر را
کلبهٔ مجنون چوصحرا ازعمارت فارغاست
بام و در حاجت نباشد خانهٔ زنجیر را
نمایش نسخه قابل چاپ
تا بهکی در پرده دارم آه بیتأثیر را
از وداع آرزو پر میدهم این تیر را
کلبهٔ مجنون چوصحرا ازعمارت فارغاست
بام و در حاجت نباشد خانهٔ زنجیر را
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وآن دل همه سوز
ز یزدان دان نه از ارکان که کوته دیدگی باشد
که خطی کاز خرد خیزد تو ان را از بنان بینی
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخورکلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
مـرغ سـحـر نـالـه سـرکـن، داغ مــرا تـازه تـر کن
ز آه شرر بار، این قفس را برشکن و زیر و زبر کن
- - - Updated - - -
ببخشید.تصحیح میکنم
ربـــودی دفـــــــــــتر دل را و افســـوس
که ســــطری هم از این دفتر نخــواندی
یک نفر باید از این حضور شکیبا
با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید
یک نفر باید این حجم کم را بفهمد
دست اورا برای طپش های اطراف معنی کند(سهراب)
دشمن دوست نما را نتوان کرد علاج/
شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهد شد/
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
درخت تو گر بار دانش بگیرد/
به زیر اوری چرخ نیلوفری را/
اینجا کویر داغ و نمکزار شور نیست
ما در کنار پهنۀ دریا نشسته ایم
مگر جانی که هرگه آمدی ناگه برون رفتی؟
مگر عمری که هرگه می روی دیگر نمی آیی؟
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهای دمی آبی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم(فریدون مشیری).
دوستان عزیز معذرت میخوام میشه لطفا اسم شاعر رو بنویسید برای اطلاعات عمومی میخوام.دستتون درد نکنه
مرو به خانه ی ارباب بی مروت دهر که گنج عافیتت،در سرای خویشتن است
حافظ
تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
می پوشم از کرشمه هستی نگاه راه(فریدون مشیری)
حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
بهار