یک رو گشتیم باد و عالم زان رو / یکرنگ شده است سبحه و زنارم
نمایش نسخه قابل چاپ
یک رو گشتیم باد و عالم زان رو / یکرنگ شده است سبحه و زنارم
من نمیجنگم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمان ها نیز تنگی میکنند(استاد شهریار)
دلا شدی هرزه گرد و هرجایی / که هیچکار ز پیشت چنین هنر نرود
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی/
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی/
یادم آمد که شبی با هم ازان کوچه گذشتیم
پر گشودیم ودر ان خلوت دلخواسته گشتیم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب / مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم (حضرت حافظ)
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/
ادم اورد در این دیر خراب ابادم/
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن / بلائی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم
ما را سر باغ و بوستان نیست/
هر جا که توایی تفرج انجاست/
تو نازک طبعی و طاقت نیاری / گرانی های مشتی دلق پوشان
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست/
تا اشارات نظر نامه رسان من توست/
تو بگریزی از پیش یک شعله خام / من استاده ام تا بسوزم تمام
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی / کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی/
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم/
مگر خضر مبارک پی تواند / که این تنها بدان تنها رساند
در سرای مغان رفته بود آب زده / نشسته پیر و سنایی به شیخ و شاه زده