دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم/باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته ÷روانه
هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم
من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر
بند پایی که به دست تو بود تاج سر است!
ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد
ای بیخبر از گریه ی مستانه ام امشب
بـــی همگــــان بســـــر شـــــود بی تـو بســـــر نمـــی شــــود
داغ تـــــو دارد ایــــن دلـــــم جــــای دگـــــــر نمــــی شـــود
دشمن دوست نما را نتوان کرد علاج/
شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهد شد/
دو تنها دو سرگردان بي كس
دد و دامت كمين از پيش و از پس
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران...
- - - Updated - - -
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران...
نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز
زهی شیرین و شیرین مردن او
زهی جان دادن و جان بردن او
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
هرچه میخواهی طلب کن از شهنشاه نجف/
منتی گر میکشی از مرد میباید کشید/
درياب تو لولي وش مخمور در اين عمر
هر بيت به زر داده و هم قـيــــمت آنم
مهرت از دل کی برون کنم / برگو بی مهر تو چون کنم
- - - Updated - - -
مهرت از دل کی برون کنم / برگو بی مهر تو چون کنم
من می ز لبت خواهم تو در پی دل بردن
برخیز و بیار باده تا کی چنین بادا