آهویی را که رمیدی از من
خواندی افسونی و رامم کردی
نمایش نسخه قابل چاپ
آهویی را که رمیدی از من
خواندی افسونی و رامم کردی
یارب ازابرهدایت برسان بارانی *** پیشترازآن که چوگردی زمیان برخیزم
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانه کشي شهره شدم روز الست
آن کیست که از روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بد کاری چو من یکدم نکو کاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دانم که درد و غم را به خود نمی پسندی
بر عاشقان خود نیز اندوه و غصه مپسند
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
آیم چو برت که مدعا گویم
صد حیف که مدعا نمی ماند
آخر نه چراغیم که خندیم بایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم.
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب
بحسرت یادم آید نقش نوشین نگارینم
چمن چون از گل و نسرین پر از نقش و نگار آید
دیوانه عشقم نه از آنها که تو گویی
باید ز چنین زنگی و دیوانه حذر کرد
در کهن گلشن طوفانزده خاطر من
چمن پرسمن تازه بهار آمده است
تو گویی مالکم هر دو جهان را
چو میبینم که هستی خرم و شاد
دیدم باتشبازیت شوق تماشایی بسر
آتش زدم در خود بیا گر خود تماشا میکنی
یادمان باشد اگرخاطرمان تنهاماند *** طلب عشق زهربی سروپایی نکنیم
منم بر در گهش،چون حلقه بر در
نه دست اندرون،نه پای بیرون