توكه ميدوني همه عمرم اوجا گزاشتم و رفتم
تو كه ميدوني بجز آغوش تو جايي نداشتم و رفتم
نمایش نسخه قابل چاپ
توكه ميدوني همه عمرم اوجا گزاشتم و رفتم
تو كه ميدوني بجز آغوش تو جايي نداشتم و رفتم
مرا تشنگی ها به باران رساندند
تورا چشم هایت به ایمان رساندند
نگاهم پلی زد ز باران به ایمان
مرا اشک هایم به سامان رساندند...
دلم برای دلت تنگ میشود و همین
برای زخم زدن تازیانه یخوبی ست
تو ميري با يكی ديگه كه قدرت رو نميدونه
كه رويات رو نميفهمه نگاهت رو نمی خونه
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روز گار وصل خویش
:12:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
تا شدم حلقه به گوش در میخانۀ عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
مي سوزم از اين عشق و دگر بال و پري نيست
از وصلت اين شعله تو مارا خبري كن
نه او نمرده است...که من زنده ام هنوز........
او زنده است در غم و شعر و خیال من.........
آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد..................
"هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق"
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم
هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
در مقامی که به یاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش
شبي مجنون به ليلي گفت کاي محبوب بي همتا
تو را عاشق شود پيدا ولي مجنون نخواهد شد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دلی دیرم خریدار محـــــــــــــبت که ازو گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دوست ز پود مهنت و تار محبــــــــت
توي اين خرابه متروكه وقتي نيستي همه چي مشكوكه
بي تو حتي به خودم مشكوكم تا ابد زندونيم زندونم