اختلاف خلق از نام اوفتاد
تا به معنی رفت، آرام اوفتاد
نمایش نسخه قابل چاپ
اختلاف خلق از نام اوفتاد
تا به معنی رفت، آرام اوفتاد
ای یوسف مهرویان ای جاه جمالت خوش
ای خسرو و ای شیرین ای نقش و خیالت خوش
ای چهره تو مهوش آب از تو در آتش
هم اتش تو نادر هم آب زلالت خوش
ای ای صورت لطف حق نقش تو خوشست الحق
ای نقش تو روحانی ای نور جلالت خوش
ای مستی هوش اخر در مهر بجوش اخر
در وصل بکوش اخر ای صبح وصالت خوش
گر لطف و وصال آری ور جور و نهال آری
آویخته ای با جان ای جور و محالت خوش
دل گفت مرا روزی سالی گذرد زان مه
جان گفت به گوش دل کی دل مه و سالت خوش
تبریز بگو اخر با غمزه شمس الدین
کی فتنه جاویدان ای سحر حلالت خوش
- - - Updated - - -
خب زودتر زدن و من ندیدم.
دل نگه دارید ای بی حاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
نغمه من، همچو آوای نسیم پر شکسته،
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
پیش رویم: چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر: آشوب تابستان عشقی ناگهانی
یوسف مصر را بگو سکه به نام خود مزن
هرپسری عزیز شد یاد پدر نمی کند
در مجلس حیرانی جانی ست مرا جانی
زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم
ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
جایی که درخت گل سوری باشد
جوشیدن بلبلان ضروری باشد
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلاخیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست، ندانم
مرا به علت بیگانگی زخویش مران
که دوستان وفادار، بهتر از خویشند
درون سینه آهی هم ندارم
ستمکش دل پریشان دل گدا دل
به تاری گردنش را بسته زلفت
فقیر و عاجز و بی دست و پا دل
لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری
و این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
یارب کرمی اگربدین بنده کنی
خواهم که مرا نعاف از آینده کنی
این عمر دوزه بس بود مرا
یعنی نکند دوباره ام زنده کنی!
یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست
وین جان به لب رسیده در بند تو نیست
گر تو دگری به جای من بگزینی
من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست