نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدارا زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
(فروغ فرخزاد)
نمایش نسخه قابل چاپ
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدارا زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
(فروغ فرخزاد)
نگفتمت مرو انجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم. ( مولوی )
هر چند این دو تا شعر اخری پر از سکته بود و مشخص بود که شاعر حرفه ای نداره ولی خب من جواب آخری رو میدم. البته ببخشیدا .. حرف تلخه دیگه .... .
- - - Updated - - -
شمس تبریزی بر آمد در دلم بزمی نهاد
از شراب عشق گشتست این در و دیوار مست ( مولوی هست این یکی هم . البته شعر قبلی رو من ندیدم و اون جواب رو داده بودم که باید ببخشید.)
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه دیرینه ی خویش
بخدا میروم از شهر شما
با دل شوریده و دیوانه ی خویش
شـور فـرهـادم بـپـرسـش سـر بـه زیـر افـکـنـده بود
ای لـــب شـــیــریــن جــواب تــلــخ ســربــالــا چــرا
"شهریار"
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
[QUOTE=m_rv_2008;371203]نگفتمت مرو انجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم. ( مولوی )
هر چند این دو تا شعر اخری پر از سکته بود و مشخص بود که شاعر حرفه ای نداره ولی خب من جواب آخری رو میدم. البته ببخشیدا .. حرف(راست يا حساب ) تلخه دیگه .... .
در جواب دوست عزيزم :
تو اگر حرف مرا تلخ تر از زهر كني
من به شيريني اين طبع دهم تحفه به تو
در جواب اخرين پست :
مرا با نوش دارویت تو درمان کن طبیب من
که درمان نیست جز وصلت عزیز من حبیب من
مرا عشقیست در سینه که گر گویم دمی از آن
بریزد کاخ تردیدت سر خاک رقیب من
(الياس)
نـــازنـــیـــنـــا مـــا بـــه نـــاز تـــو جــوانــی داده ایــم
دیــگــر اکــنــون بــا جــوانــان نــازکــن بـا مـا چـرا
„شهریار”
ای کرده سپاه اختران یاری تو
فخرست جهان را به جهانداری تو
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو
وصل است رشته ی سخنم با جهان راز
زان در سخن نصیبه ام از راز می دهند
وقتی همای شوق مرا هم فرشتگان
تا آشیان قدس تو پرواز می دهند
"شهریار"
دل تنگم خریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی
"شهریار"
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من...
(بیتی از شعر پروین اعتصامی در سوگ از دست دادن پدرش)
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله ی آن قاف
از دل به هم افتیم و جانانه بگرییم
„شهریار”
میارا بزم در ساحل که آنجا
نوای زندگانی نرم خیز است
به دریا غلت و با موجش درآویز
حیات جاودان اندر ستیز است
(اقبال لاهوری)
تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
„شهریار”