او سفر کرد و کس نمی داند
من در این خاکدان چرا ماندم
آتشی بعد کاروان ماند
من همان اتشم که جا ماندم
نمایش نسخه قابل چاپ
او سفر کرد و کس نمی داند
من در این خاکدان چرا ماندم
آتشی بعد کاروان ماند
من همان اتشم که جا ماندم
مرا در اتش عشقت چنان پروانه سوزاندی
ولی صد سال دیگر هم من از یادت نمی کاهم
اگر قصد سفر داری نمی گویم نرو اما
جهان را بی نگاه تو نمیخواهم نمیخواهم
من نیز چو تو عاشق افسانه ی خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
"شهریار-شاعر افسانه"
مرا دل سوزد و سينه تو را دامن، اين فرق است
كه سوز از سوز و دود از دود و درد از درد ميدانم
حضرت مولانا
حالیا خانه برانداز دل ودین من است
که در آغوش که می خوابد وهمخانه کیست
تا به کوی میخانه ایستاده ام دربان
همتم نمیگیرد شاه را به دربانی
"شهریار-مقام انسانی"
شادی جان!:5:نقل قول:
آقا فرامرز با م بیت شون ختم شده بود، شما با ح شروع کردی؟!!
حکمتی در کار بوده آیا؟!!! :39::5:
این هم بیتی که با م شروع و به ت ختم بشه تا در پیوستگی مشاعره مون خللی وارد نشه:
مغرور مشو به خود که اصل من و تو
گردی و شراری و نسیمی و دمی است..
(مهدی خان نادری)
حتما ما رو قابل ندونستند که به شعرمون جواب بدن:43:نقل قول:
- - - Updated - - -
يارب امان ده تا باز بيند چشم محبان روي حبيبان
اي منعم آخر بر خوان وصلت تا چند باشيم از بينصيبان
نشود فاش کسی آنچه میان من وتست
تا اشارت نظر،نامه رسان منو تست...
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه ی قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو میبینم
"شهریار-چشمه ی قاف"
مگر نسيم سحر بوي زلف يار من است
كه راحت دل رنجور بيقرار من است
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب نبينم كه در كنار من است
تا عهد دوست خواست فراموش دل شدن
غم می رسد به وقت و وفا می دهد به دل
"شهریار-غنای غم"
لطف خدا بیشتر از حق ماست
نکته ی سربسته چه دانی؟!خموش!
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟
(وحشی بافقی)
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
خود را چو فرو ریزم با خاک در آمیزم
ببخشید اگه تکراریه بهم بگید و نادیده بگیریدش :D
مدعی چند بود با سگ آن کو مخصوص
اهل حرمت همه محروم همین او مخصوص
با حریفی چو تو در بزم زبان بازی غیر
چیست گر نیست نهان با تو پری رو مخصوص