تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
نمایش نسخه قابل چاپ
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
تـو مـیروی و زهـر سـو کرشمه میچکد از تو
کـه داد ایـن روش و شـکـل سر و سبز قبا را
آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کنمن همین قدر که گرم است زمینم کافی ستمن همین قدر که با حال وهوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
تـا شـمـع حـسـن افـروخـتـی پـروانـه وارم سـوخـتـی
پـــرده دری آمـــوخـــتـــی آن دامـــن صــد چــاک را
جانم چو رفت از تن برون و صلم چه کار آید کنون
ایـن زهـر بـگـذشـت از فـسون ضایع مکن تریاک را
آن یـار کـزو خـانـه ی مـا جـای پـری بـود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دشــنــام از زبـان تـوام مـیکـنـد هـوس
تـعـظـیـم کن به این قدری یار خویش را
آزاد بـنـدهای کـه بـه پـایـت فـتـاد و مـرد
وآزاد کــرد جــان گــرفــتــار خـویـش را
ای کــاش سـحــر نـایـد و خـورشـیـد نــزایــد
کامـشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
«استاد شهریار»
تو ز پیاله می خوری من همه خون که دم به دم
حــق لــبــم هــمـی دهـی از لـب خـود پـیـالـه را
ســوخــتــهٔ رخــت اگــر سـوی چـمـن گـذر کـنـد
در دل خـود گـمـان کـنـد شـعـلـه گـرم لـالـه را
این زمان نشسته بی تو با خداآن که با تو بود و با خدا نبودمی کند هوای گریه های تلخآنکه خنده از لبش جدا نبود
دل مـن کـشـته شد بقای تو باد
چه توان کرد حکم بیچون را
نــام لـیـلـی بـرایـد انـدر نـقـش
گــر بــریـزنـد خـون مـجـنـون را
آخــر ای بــاغـبـان یـکـی بـنـمـای
بــه مــن آن ســرو راســتـیـن مـرا
دسـت در گـل هـمـی زنـم لـیـکن
خــار مــیگــیــرد آســتــیــن مــرا
احساس غزل بود در اندیشه فردا
کج می روم اما در این راه کجایم
(بداهه تقدیم به دوستان)
مـــن آتـــشبـــازیِ آوازهــایِ عــیــدِ مــوعــودم
مـرا فـارغ کـنـیـد از تـن کـه من در تن نمیگنجم
غـبـارِ هـیـچگـردِ ره نـیام در چـشـمِ کـس،لیکن
خـیـالآیـیـنـهای دارم کـه در گـلـشـن نـمیگنجم
ما و می و معشوق درین کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ زامید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک وباد و از آتش و آب
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
فریدون مشیری
مـعـلـوم نـمـی شـود چـنـیـن از سر دست
کاین صورت و معنی ز چه رو در پیوست
اســرار بــه جـمـلـه گـی بـه نـزد هـر کـس
آن گـاه شـود عـیـان که صورت بشکست