یک جعبه ی استخوان، دو پیمانه ی خون
پـنـهـان تـو چـیست؟ آشکارای تو چیست؟
ای مشت گل این غرور بیجای تو چیست؟
یک بار به خود نگر که معنای تو چیست؟
نمایش نسخه قابل چاپ
یک جعبه ی استخوان، دو پیمانه ی خون
پـنـهـان تـو چـیست؟ آشکارای تو چیست؟
ای مشت گل این غرور بیجای تو چیست؟
یک بار به خود نگر که معنای تو چیست؟
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام، دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زيسته ام، دوست می دارم ..
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی ســوی خـــانـــه خمـــــار دارد پیــــر مـــا
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنیاسباب جمع داری و کاری نمیکنی
چوگان حکم در کف و گویی نمیزنیباز ظفر به دست و شکاری نمیکنی
یک روز ز بند عالم آزاد نیَم،
یک دم زدن از وجود خود شاد نیَم،
شاگردی روزگار کردم بسیار،
در کار جهان هنوز استاد نیَم
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر
من از او گر بکشی جای دگر می نروم
مِی خور که ز دل کثرت و قلت ببرد،
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد،
پرهیز مکن ز کیمیایی که از او،
یک جرعه خوری هزار علت ببرد
درد ما را نیست درمان ، الغیاث
هجر ما را نیست پایان، الغیاث
:16:
ثمری گر ندهد آه فغان خواهد داد
اثری گر نکندناله دعا خواهم کرد
دردم از یارست و درمان نیز هم
جان فدای او شد ذل نیز هم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
تا زهره و مَه در آسمان گشت پدید،
بهتر ز میِ ناب کسی هیچ ندید،
من در عجبم ز مِی فروشان کایشان،
بِه زانکه فروشند چه خواهند خرید!
دل من در دل شب، خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان، داس به دست، خرمن خواب مرا می چیند
آسمان ها آبی
پر مرغان صداقت آبیست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند..
دانی که شبان چه فتنه آغاز کند
آن دم کـه نـی شبانه را ساز کند
غـمـهـای زمـانـه را فـرو بندد در
ابـواب نـشـاط یک به یک باز کند