تنها، در میان تن ها، چه عاشقانه مانده ام
در بیهودگی انتظار پیوستن به تو، چه بی صبرانه مانده ام..
نمایش نسخه قابل چاپ
تنها، در میان تن ها، چه عاشقانه مانده ام
در بیهودگی انتظار پیوستن به تو، چه بی صبرانه مانده ام..
مـرغـی کـه نـوای درد راند عشق است
پـیـکـی که زبان غیب داند عشق است
هستی که به نیستیت خواند عشق است
و آنـچ از تـو تـو را باز رهاند عشق است
تمام سایه ها را می کشم در روزن مهتابحضورم را زچشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنهاچه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب.
بــی دولـت عـشـق زنـدگـانـی نـفـسـی سـت
هـنـگـامـه ی عـشـرت جـوانـی هـوسی ست
بـــی بــاد بــهــار جــای گــل در گــلــشــن
یا دسته ی خار خشک یا مشت خسی ست
تو نوشین لب میان جمع خاموشی
ولی چشمم ز هر موج نگاه دلکشت پیغام می گیرد
مهدی سهیلی
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
حافظ
ثمری گر ندهد آه فغان خواهد داد اثری گر نکند ناله دعا خواهم کرد
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
- - - Updated - - -
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در بـاغ جـهـان تـو هـم گـل زیـبـایـی
بــویــا و دل انــگــیــز و چـمـن آرایـی
عمری ست که گلهای دگر می خندند
ایـن غـنـچه ی تر چرا تو لب نگشایی
یاد باد انکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دل من رای تو دارد، سر سودای تو دارد
رخ فرسوده ی زردم، غم صفرای تو دارد
دلم را عشق نخ نخ کرد بانو
اسیر دست برزخ کرد بانو
خیالت پیش یاد کیست امشب
دوباره چاییت یخ کرد بانوو
وَه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود، بهعاقبت، در طلب تو، حالِ من
نــه مــشــکــل روزگــار حــل خـواهـد شـد
نــه دور فــلــک هــمــی بــدل خــواهـد شـد
زین پس من و عشق و می که این روزی دو
تـــا روز دو بـــر بـــاد اجــل خــواهــد شــد
دردیست غیر مردن ان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن