یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
نمایش نسخه قابل چاپ
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
اشک من قطره های خون من است
خون من در رگ قلم جاری ست
قلم ِ من به عشق می چرخد
که نخستین دلیلِ بیزاری ست ...
تا نگـردی آشنا زین پرده رمـزی نـشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش
شاید گناه می شود این بوسه ها ولی
آنجا که عشق امر کند ، هیچ چاره نیست
تنی زنده دل خفته در زیر گل
به از عالمی زنده ی مرده دل
"سعدی"
لب گشای و راز هجران با من خسته بگو
یوسفت گشتم برایت پیرهن آورده ام
مهربان با من سخن گوی و نما دردم تو کم
من برایت راز دل را بیش و کم آورده ام
من از بازوی خود دارم بسی شکر
کـه زور مــردم آزاری نــدارم
"حافظ"
من با تو بهشتی شدنم در خطر افتاد
آتش بکش آغوش و به دوزخ بکشانم
مرداب منم، غرق شو در من که ببینند
نیلوفر آبیست شکفتهَ ست میانم
فرق است میان همه با آنکه تو داری
من آمده ام، تا همه ی عمر بمانم...
salam
موي سپيد را فلکم آسان نداد اين رشته را به نقد جواني داده ام
رهي معيري
می روی با دیگران می گویی و می خندی و
داد و قال بیخود و کفر خدایت با من است
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
تازگی از عکس هایت پی به رازی برده ام
اینکه اندام تو از هر مینیاتور بهتر است
تو با منی اما، من از خودم دورم
چو قطره از دریا، من از تو مهجورم
من نگاه آخرت را عشق معنا میکنم
ای زلیخا یوسفم کردی دلم دیوانه شد
دلا تا کی در این کاخ مجازی
کنی مانند طفلان خاک بازی؟