ترا آنانکه نزد خویش خواندند
مرا بستند چشم، آنگاه راندند
نمایش نسخه قابل چاپ
ترا آنانکه نزد خویش خواندند
مرا بستند چشم، آنگاه راندند
دل از من برده اي، ديگر به طنازى نيازى نيست
به گيسوي تو دل بستم، چقد زيباست شيدايي
- - - Updated - - -
دل از من برده اي، ديگر به طنازى نيازى نيست
به گيسوي تو دل بستم، چقد زيباست شيدايي
يار بي پرده کمر بست به رسوايي ما
ما تماشايي او ، خلق تماشايي ما
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن !
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه میکنی؟
- - - Updated - - -
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن !
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه میکنی؟
یا دوایی بهر بیماری بکن
یا دکان برچین و عطاری مکن
نه تنها من که میگردد به دورت دامن چین چین
تو حق داری که این گونه به خود مغرور میرقصی
عروس شاه ماهی هایی و یک شب به شوق من
دل از دریا بریده، باله زیر تور میرقصی
- - - Updated - - -
نه تنها من که میگردد به دورت دامن چین چین
تو حق داری که این گونه به خود مغرور میرقصی
عروس شاه ماهی هایی و یک شب به شوق من
دل از دریا بریده، باله زیر تور میرقصی
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما