مافکر میکنیم مادر دیگر دلش نمیخواهد که ما حرف بزنیم
زیرا او به ما گفته است:
شما بچه ها خیلی قشنگ حرف میزنید.
نمایش نسخه قابل چاپ
مافکر میکنیم مادر دیگر دلش نمیخواهد که ما حرف بزنیم
زیرا او به ما گفته است:
شما بچه ها خیلی قشنگ حرف میزنید.
کاش می شد تاملائک صف بست
کاش می شد در سراب بر آب نشست
کاش دلها شیشه بود از سنگ نبود
کاش امیدم بر کس و ناکس نبود
کاش می شد
کاش می شد تا افقها چشم دوخت
کاش می شد دوست را بر دل دوخت
کاش می شد دوست بود بی قید و بند
کاش می شد رای داد بی قید رنگ
کاش می شد
کاش می شد رنگ دل سبزینه بود
کاش می شد رنگ رنگ دل بچه بود
کاش می شد آبی دریا شویم
کاش می شد ساده هم عاشق شویم
کاش می شد
کاش می شد زندگی در لحظه کرد
کاش می شد لحظه ها را زنده کرد
کاش می شد خس هر صحرا شویم
کاش می شد در کمی دریا شویم
کاش می شد
کاش می شد راست گفت و راست بود
کاش می شد نام من الیاس بود
کاش می شد اینقدر ای کاش نزد
کاش می شد زندگی را بوسه زد
کاش می شد ...
:21ox66r:
نیمه شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال...دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال ازعمررفت وبرنگشت
دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات اولین دیدار را
آن نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او...هم نشین و هم زبان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی...اینچنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر
مست او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد...گفتگوها بین ما آغاز شد
برايت دعا ميكنم تا خدا از تو بگيرد هر آنچه كه خدا را از تو مي گيرد.
هر جای دنیا که هستی شاد شاد
باغ ترانه پوش من!عطر کدوم حنجره ایماه غزل فروش من!پشت کدوم پنجره ایقصه نگو. قصه نگو کیه که باور نکنه یه روز باهات تنها نشه یه شب باهات سر نکنهقصه از اونجا که تویی تازه به اخر میرسه تازه چراغ روشن چشمای تو سر میرسهنه مثل ماهی که برات ابرو بیابون بکشمنه مثل شاهی که برات افتابو ایوون بکشمنه تاجی از طلا داری که شاه قصه ها باشینه اسب دم سیا داری که رو زمین رها باشیپا روی ابرا میذاری ماهی و مهمون نمیشیدس روی دلها میذاری داغی و پنهون نمیشیچشم اگه دستش برسه دیوونه ی نگات میشه دل اگه قابل بدونی مخمل زیر پات میشهباغ ترانه پوش من! عطر کدوم حنجره ایماه غزل فروش من! پشت کدوم پنجره ای.
2 بیت شعر از مشیری
کنار چشمه ای بودیم در خواب *** تو با جــــــــامی ربودی ماه از آب
چو نوشیــدم از آن جــــام گوارا *** تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
:46:
یه بیت که عاشقشم
پدرانم همه سر گشته و حیران بودند من آگر راه به جایی ببرم ناخلفم
منم این 2 بیت بابا طاهر رو خیلی دوست دارم :
هر آن کس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
عشقت مثل خون در رگ هایم است
فکرت مثل جنون در ذهنم است
بخشی از شعر اهنگ اخرین شام
این اخرین شامه
با تو سر یک میز
این اخرین مهره
از اخرین پاییز
این اخرین لبخند
این اخرین بوسه
بعد از تو این شبها
تکراره کابوسه
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا بر آمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن که می خواهد این قوی زیبا بمیرد.
اگر صد سال در بيابان سرگردان شوي بهتر است اندر وطن سرگردان شوي
من آسمانی بودم و از خاک بر شدم***در دوری از خاکم به خاک آلوده تر شدم
در بند خاک آمد گرفتار آسمان من***گشتم اسیر عادت و بی بار و بر شدم...
عاشقانه ای از حضرت حافظ ...
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم
بلبل شیدا درآمد مست مست /وز کمال عشق نه نیست و نه هست
معنیی در هر هزار آواز داشت /زیر هر معنی جهانی راز داشت
شد در اسرار معانی نعره زن /کرد مرغان را زفان بند از سخن
گفت برمن ختم شد اسرار عشق /جملهی شب میکنم تکرار عشق
نیست چون داود یک افتاده کار /تا زبور عشق خوانم زار زار
زاری اندر نی ز گفتار منست /زیر چنگ از نالهی زار من است
گلستانها پر خروش از من بود /در دل عشاق جوش از من بود
بازگویم هر زمان رازی دگر /در دهم هر ساعت آوازی دگر
عشق چون بر جان من زور آورد /همچو دریا جان من شور آورد
هرک شور من بدید از دست شد /گرچه بس هشیار آمد مست شد
چون نبینم محرمی سالی دراز /تن زنم، با کس نگویم هیچ راز
چون کند معشوق من در نوبهار /مشک بوی خویش بر گیتی نثار
من بپردازم خوشی با او دلم /حل کنم بر طلعت او مشکلم
باز معشوقم چو ناپیدا شود /بلبل شوریده کم گویا شود
زانک رازم درنیابد هر یکی /راز بلبل گل بداند بیشکی
من چنان در عشق گل مستغرقم /کز وجود خویش محو مطلقم
در سرم از عشق گل سودا بس است /زانک مطلوبم گل رعنا بس است
طاقت سیمرغ نارد بلبلی /بلبلی را بس بود عشق گلی
چون بود صد برگ دلدار مرا /کی بود بیبرگیی کار مرا
گل که حالی بشکفد چون دلکشی /از همه در روی من خندد خوشی
چون ز زیر پرده گل حاضر شود /خنده بر روی منش ظاهر شود
کی تواند بود بلبل یک شبی /خالی از عشق چنان خندان لبی
منطق الطیر
انکه میگوید دوستت میدارم. دل اندوهگین شبیست
دل اندوهگین شبی که مهتابش را میجوید.
هزار افتاب خندان در خرام توست
هزار ستاره گریان در تمنای من
ای کاش عشق را زبان سخن بود.
انکه میگوید دوستت میدارم. خنیاگر غمگینیست
خنیاگر غمگینی که اوازش را از دست داده است.
هزار کاکلی شاد در در چشمان توست
هزار قناری خاموش در گلوی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود.
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]