دوستان اینجا بهترین شعری که شنیدید رو بگید
قربون شما : حسام :wink:
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان اینجا بهترین شعری که شنیدید رو بگید
قربون شما : حسام :wink:
به نظر من در ادبیات ایران نمیشه گ?ت بهترین کدومه؟؟
ولی میشه به یکی از بهترینها اشاره کرد
نمی خواهم بمیرم
نمی خواهم بمیرم با که باید گ?ت؟
کجا باید صدا سر داد؟در زیر کدامین آسمان؟روی کدامین کوه؟
که در ذرات هستی ره برد طو?ان این اندوه
که از ا?لاک عالم بگذرد پزواک این ?ریاد
کجا باید صدا سر داد؟
?ضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمین کر آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم با که باید گ?ت؟
اگر زشت واگرزیبا
اگر دون واگر والا
من این دنیای ?انی را دوست دارم
به دوشم گرچه بار غم توان?رساست
وجودم گرچه گردآلود سختی هاست
نمی خواهم از اینجا دست بردارم
تنم در تار وپود عشق انسانهای نازنین بسته ست
دلم با صدهزاران رشته با این خلق
با این مهر با این ماه
با این خاک با این آب
پیوسته ست
مراد از زنده ماندن امتداد خورد وخوابم نیست
توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج وعذابم نیست
هوای همنشینی با گل و ساز وشرابم نیست
جهان بیمار و رنجور است
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی زجانش بر ندارم ناجوانمردی ست
نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم
بمانم تا عدالت را برا?روزم بی?روزم
خرد را
مهر راتا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش پای ?رداهای بهتر گل برا?شانم
چه ?ردایی چه دنیایی
جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی ونور است
نمیخواهم بمیرم ای خدا
ای آسمان
ای شب
نمی خواهم
نمی خواهم
نمی خواهم
مگر زور است؟؟؟
زنده یاد ?ریدون مشیری
شعر واقعا زیبایی بود
نت آهنگ به وجود شما و امثال شما ا?تخار می کنه
منم واقعا نميتونم يكي رو انتخاب كنم!
اما يك سري از بيت هاي خيلي قشنگ از نظر من,
هر كجا هستم باشم, اسمان مال من است
×××××××××××××××××××××××××
مرده بدم زنده شدم, گريه بدم خنده شدم, دولت عشق امد و من دولت پاينده شدم
مهدی اخوان ثالث
--------------------------------------------------------------------------------
?رياد
خانه ام آتش گر?ته ست ، آتشي جانسوز
هر طر? مي سوزد اين آتش
پرده ها و ?رشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ
و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم ?رياد ، اي ?رياد ! ي ?رياد
خانه ام آتش گر?ته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از ?راز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي ?تحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم ، گ
گريان ازين بيداد
مي كنم ?رياد ، اي ?رياد ! اي ?رياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و د?تر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طر? را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود
خ?ته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم ?رياد ، اي ?رياد ! اي ?رياد
من با شعر های مثنوی خیلی حال میکنم
حسام cheshm
شعر زيبايي از حا?ظ
گ?تم غم تو دارم گ?تا غمت سر آید
گ?تم ز مهرورزان رسم و?ا بیاموز
گ?تم که بر خیالت راه نظر ببندم
گ?تم که بوی زل?ت گمراه عالمم کرد
گ?تم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گ?تم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گ?تم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گ?تم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گ?تم که ماه من شو گ?تا اگر برآید
گ?تا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گ?تا که شب رو است او از راه دیگر آید
گ?تا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گ?تا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گ?تا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گ?تا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گ?تا خموش حا?ظ کاین غصه هم سر آید
شعري كه هرچند ازش بگذرد زيباتر به گوش ميرسد!
بابا لالا نکن
سراپا درد ا?تادم به بستر
شب تلخی به جانم آتش ا?روخت
دلم در سینه طبل مرگ می کو?ت
تنم از سوز تب چون کوره می سوخت
ملال از چهره مهتاب می ریخت
شرنگ از جام مان لبریز میشد
به زیر بال شبکوران شبگرد
سکوت شب خیال انگیز می شد
چه ره گم کرده ای در ظلمت شب
که زار و خسته واماند ز ر?تار
ز پا ا?تاده بودم تشنه بی حال
به جنگ این تب وحشی گر?تار
تبی آنگونه هستی سوز و جانکاه
که مغز استخوان را آب می کرد
صدای دختر نازک خیالم
دل تنگ مرا بی تاب می کرد
بابا لالا نکن ?ریاد میزد
نمی دانست بابا نیمه جان است
بهار کوچکم باور نمی کرد
که سر تا پای من آتش ?شان است
مرا می خواست تا او را به بازی
چو شب های دگر بر دوش گیرم
برایش قصه شیرین بخوانم
به پیش چشم شهلایش بمیرم
بابا لالا نکن می کرد زاری
بسختی بسترم را چنگ می زد
ز هر ?ریاد خود صد تازیانه
بر این بیمار جان آهنگ می زد
به آغوشم دوید از گریه بی تاب
تن گرمم شراری در تنش ریخت
دلش از رنج جانکاهم خبر یا?ت
لبش لرزید و حیران در منآویخت
مرا با دست های کوچک خویش
نوازش کرد و گریان عذر ها گ?ت
به آرامی چو شب از نیمه بگذشت
کنار بستر سوزان من خ?ت
شبی بر من گذشت آن شب که تا صبح
تن تبدار من یکدم نیاسود
از آن با دخترم بازی نکردم
که مرگ سخت جان همبازیم بود
?ریدون مشیری
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صا? و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه ?رو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم اید تو به من گ?تی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ایینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش ?ردا که دلت با دگران است
تا ?راموش کنی چندی از این شهر س?ر کن
با تو گ?تم حذر از عشق ؟ ندانم
س?ر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگ?تم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در ا?تم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
س?ر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه ?رو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
ر?ت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گر?تی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
گ?تم به غیر عشق چه باشد گناه من //.......\\ گ?تند زندگانی عاشق گناه اوست
d:
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت
ولي بسيار مشتاقم گلويم سوتكي باشد
به دست كودكي گستاخ و بازيگوش
واو يكريزو پي در پي دم گرم گلويش را درونم سخت ب?شارد
بدين سان بشكند دائم سكوت مرگبارم را
وخواب خ?تگان خ?ته را آش?ته تر سازد
دكتر علي شريعتي
اين يكي از بهترين شعراييه كه شنيدم
منی که نام شراب از کتاب می شستمنقل قول:
منم واقعا نميتونم يكي رو انتخاب كنم!
اما يك سري از بيت هاي خيلي قشنگ از نظر من,
زمانه کاتب دکان می ?روشم کرد
////////
خود نه از امید رستم، نی زغم
وین میان خوش دست و پایی می زنم
بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم
از آن ها كه خونين س?ر كرده اند
س?ر بر مدار خطر كرده اند
از آن ها كه خورشيد ?ريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان
غبار تغا?ل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان ?زود
عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد
حكايت كنيم از تباري شگ?ت
كه كوبيد درهم، حصاري شگ?ت
از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند
ببين خانقاه شهيدان عشق
ص? عار?ان غزلخوان عشق
چه جانانه چرخ جنون مي زنند
د? عشق با دست خون مي زنند
سر عار?ان سر?شان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان
به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:
«هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما
اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است
بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار
در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است
بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم
مگو سوخت جان من از ?رط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق
بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم
ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و ?ريادشان تا خداست
چو ?رياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند
سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه ?ريادوار
بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم
حمايت ز گل ها گل ا?شاندن است
همآواز با باغبان خواندن است
زنده ياد سيد حسن حسيني
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد وارد خانه ی پر عشق و ص?ایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار
خانه ی دوست همین جاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه ی دوست کجاست
لاله از روي عطش بنهاد سر بر روي خاک //
ابر بي انصا? رو بنگر که بر دريا گريست
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است
روزن دل برگشا حاضر و هشيار باش
نيست کس آگه که يار کی بنمايد جمال
ليک تو باری به نقد ساخته ی کار باش
لشگر خواب آورند بر دل و جانت شکست
شب همه شب همدم ديده ی بيدار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در ?نا همدم عطار باش