من با تو نگویم که تو پروانه من باش
چون شمع بیا روشنی خانه من باش
در خانه من رونق اگر نیست ص?ا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه من باش
نمایش نسخه قابل چاپ
من با تو نگویم که تو پروانه من باش
چون شمع بیا روشنی خانه من باش
در خانه من رونق اگر نیست ص?ا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه من باش
شاهدی صورت زیبای تو
بوده به دلداده زرحمت دری
بی سببت من نشدم در جنون
کز همه لیلا ص?تان خوش تری
تو چو آزرده شدی زندگی ام یکسره ر?ت
من ولی مردم و یک لحظه نپرداختی ام
شده بود از غم تو غصه خوری عادت من
آه اگر آن همه را یک نظر انداختی ام
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
كاول نظر به ديدن او ديده ور شدم
من ولی عمری به گردت گشته ام
باز از کوتاهی اما شرمگین
حاجیان را گرد منزلگاه دوست
گردش ه?تم بباشد آخرین
ن?س خروس بگر?ت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن
که هزار بار گ?تی و نیامدت جوابی
هاها.. ی بدین حالا
یک ذره از آیینه ی خورشید صداقت
در ظلمت ره ، توشه ی راه س?رم ده
من پرتو گسترده ی خورشید امیدم
تعبیر به یک ذره ی بی پا و سرم ده
تا چند کني قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر اين همه ا?سانه ندارد
در انجمن عقل ?روشان ننهم پاي
ديوانه سر صحبت ?رزانه ندارد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
كان شاهد بازاری وين پرده نشین باشد
در کنج دلم عشق کسي خانه ندارد
کس جاي در اين خانه ويرانه ندارد
دل را به ک? هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداري ديوانه ندارد
تا روزها گذشت و گذشت و به من رسيد
سهم مرا به رسم خودش درد و آه كرد
حالا كه روز ها به عقب ميرود، ببين
قطعا خدا از اول عالم گناه كرد
تو هم هی *ت* بده !
تا کی سکوت و خلوت این کوچه های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می شود
آیا دوباره مثل همان سال های پیش
امسال هم بدون تو تحویل می شود؟
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
حالا ی بدین تا حال کنیم
ياران چه غريبانه،ر?تند از اين خانه
هم سوخته شمع ما،هم سوخته پروانه
بشكسته سبوهامان،خون است به دل هامان
?رياد و ?غان دارد، دردى كش ميخانه
همه عمر ایچنینم نبوداست شاد و خرم
به حق ج?ای یاری که به کس و?ا ندارد
برویم مست امشب به وثاق آن شکر لب
که زجان کم گریزم چو کسی قبا ندارد
و یک روز بی تردید خواهم مرد
بدون ترس و تهدید خواهم مرد