شرم میکنمکه وزن سیری ام را با ترازویکودک گرسنهکنار پیاده رو بکشم . . . !((حسین پناهی))
نمایش نسخه قابل چاپ
شرم میکنمکه وزن سیری ام را با ترازویکودک گرسنهکنار پیاده رو بکشم . . . !((حسین پناهی))
می دانی.....دوست دارم کمی گندم بگیرم....بعد به یک حریم معنوی پناه ببرم....آنوقت دانه دانه گندم در دهان کبوتر هایی که بالشان...نگاهشان...چشم های خیره و نمناکشان بوی تو را می دهد بگذارم و با همان ها حرف دلم را بگویم.........شاید به تو برسانند.... نه...منظورم کبوتر نامه بر نیست....من یک کبوتر خاطره بر می خواهم....یا اصلا یک کبوتر آدم بر می خواهم.....شاید بالی مرا بر دوش تو بنشاند....
برخی آدمــــها به یک دلیل از مسیر زندگی ما مـیگذرند و میروند
تـا به مـا درسهایی بیاموزند که اگـــــر می ماندند
هرگز یـــــاد نمی گرفتیــــم ...
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
- - - Updated - - -
برخی آدمــــها به یک دلیل از مسیر زندگی ما مـیگذرند و میروند
تـا به مـا درسهایی بیاموزند که اگـــــر می ماندند
هرگز یـــــاد نمی گرفتیــــم ...
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
- - - Updated - - -
برخی آدمــــها به یک دلیل از مسیر زندگی ما مـیگذرند و میروند
تـا به مـا درسهایی بیاموزند که اگـــــر می ماندند
هرگز یـــــاد نمی گرفتیــــم ...
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
خاطرات خیلی عجیبن
گاهی اوقات می خندیم
به روزایی که گریه می کردیم
گاهی گریه می کنیم به
یاد روز هایی که می خندیدیم…
درخشا ن ترین تاجی که مردم بر سر می نهند در آتش کوره ها ساخته شده است
اینجا آسمان ابریست
آنجا را نمیدانم
اینجا شده پاییز
آنجا را نمیدانم
اینجا فقط رنگ است
انجا را نمیدانم
اینجا دلی تنگ است
آنجا را نمیدانم
اگر میخواهی بدانی ثروتت چقدر است، پول هایت را مشمار...
قطره ای اشک به روی گونه ات بریز، تعداد دستانی که اشک هایت را پاک می کنند ثروت توست...
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
به دعوت همکسی راکس نمیگوید بیا اینجا
صدای نان شکستنگشت بانگ آسیا اینجا
اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوششز وضع تاج برکشکول میگریدگدا اینجا
فلک در خاک پنهانکرد یکسر صورت آدممصورگردهای میخواهد از مردم گیا اینجا
عیار ربط الفت دیگر از یارانکه میگیردسر وگردن چوجام وشیشه است ازهم جدا اینجا
جهان نامنفعلگلکرد، اثر هم موقعی داردعرقواری به رویکس نمیشاشد حیا اینجا
ز بیمغزی شکوه سلطنت شد ننگکناسیبهجای استخوانگه خورده می گردد هما اینجا
که میآرد پیام دوستان رفته زین محفلمگر از نقش پایی بشنویم آواز پا اینجا
غبار صبح دیدی شرمدار ز سیر اینگلشنز عبرت خاک بر سرکرده میآید هوا اینجا
اگر در طبع غیرت ننگ اظهار غرض باشدکف پا کند سرکوبی دست دعا اینجا
طرب عمریست با سازکدورت برنمیآبدسیاهی پیشتاز افتاد ز رنگ حنا اینجا
روم درکنج تنهایی زمانی واکشم بیدلکهاز دلهای پر در بزمصحبت نیست جا اینجا
عجیب است برای دروغهایمان "خدا" را قسم میخوریم
و به حرف راست که میرسیم
میشود "جان تو"..!
برایش خدا را قسم خوردمنقل قول:
گفت بگو: به جان مادرم......
یک دختر هست، که هنوز، به دنیا نیامده است، و عروسی اش گرفته...
ما فکر میکنیم، بابای او، از دست او دق کند...
زیرا بابای او میخواهد، او را قبل از بدنیا امدن، عروسی دهد...
من قکر میکنم، او دیگر هرگز بدنیا نیاید.
کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت....غرور - دروغ -عشق
انسان با غرور میتازد .با دورغ میبازد .با عشق می میرد
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق
دوستان ما بیازردند یار خویش را
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را
رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قبلهای دارند و ما زیبا نگار خویش را
خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار
من بر آن دامن نمیخواهم غبار خویش را
دوش حورازادهای دیدم که پنهان از رقیب
در میان یاوران میگفت یار خویش را
گر مراد خویش خواهی ترک وصل ما بگوی
ور مرا خواهی رها کن اختیار خویش را
درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را
گر هزارت غم بود با کس نگویی زینهار
ای برادر تا نبینی غمگسار خویش را
ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن
تا به خدمت عرضه دارم افتقار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تا میان خلق کم کردی وقار خویش را
ما صلاح خویشتن در بینوایی دیدهایم
هر کسی گو مصلحت بینند کار خویش را
باور آدمهای ساده را خراب نکن
آدمهای ساده با تو تا ته خط می آیند
و اگر بی معرفتی ببینند قهر نمی کنند
می میرند
مرگ پروانه ها را آیا دیده ای ؟
پروانه ها با یک تلنگر می میرند !
دستانت را دور گردنم حلقه کن...
این دوست داشتنی ترین شال گردن شب های سرد من است
يلدا مبارك