یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هرچند در این عهد خریدار ندارد
(صائب تبریزی)
نمایش نسخه قابل چاپ
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هرچند در این عهد خریدار ندارد
(صائب تبریزی)
در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه ی دولت همه ارزانی نو دولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
"شهریار"
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدارا زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آوازخویش
(فروغ)
شمعم به باد سرد دنیا نیست خاموش ...
این من که آن پروانه ام با بال بر دوش ...
میگردم و میچرخم اندر حال شمعم ....
روزی نباشد یادش ... این .. مرگ و .. من و ... غم ...
من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی
که دلپسند تو ای دوست دلبخواه من است
"شهریار"
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو می بینم
"شهریار"
من مست و تو هوشیاری...
من در ره بی تابی ...
من باده بدست و تو ..
یک سویه به هر قاضی!! ..
یا و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
"شهریار"
محبت بسکه پرکرد ازوفا جان وتن ما را
کند یوسف صداگر بوکنی پیراهن ما را
چوصحرا مشرب ما ننگ وحشتبرنمیتابد
نگهدارد خدا از تنگی چین دامن ما را
(بيدل)
الا یا ایها الساقی ادرکا ساً و ناولها
کجا دانند حال ما سبکساران ساحلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
که ما در گوشهء غربت ازو دوریم منزلها
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
شکنج زلف پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
"شهریار"
تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است. ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است. شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
"شهریار"
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
از دوریت چو شام غریبان گرفتهایم
از در گشادهروی چو صبح وطن درآ