بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کني...
شادي و شور و صفا هر سه را آماده كني
ساقيا با دل بي درد من آشفته سخن مي گفتي...
نمایش نسخه قابل چاپ
بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کني...
شادي و شور و صفا هر سه را آماده كني
ساقيا با دل بي درد من آشفته سخن مي گفتي...
ساقیا بادل بی درد من آشفته سخن می گفتی
من مدهوش، لیک بادبگری راز دلت می گفتی
___________
بشنو از نی چون حکایت می کند
بشنو از نی چون حکایت می کند...
حق عاشق را رعایت می کند... یا (رای باطل را شماتت می کند)
بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند...
بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند...
هر دو بر ريشه من تيشه بد نامي زدند
آسمانم گريه كن، فرياد و آه و ناله كن...
آسمانم گريه كن، فرياد و آه و ناله كن...
از دل شب تا سحر فریاد و عجز و لابه کن
صبا وقت سحر بويي ز زلف يار ميآورد...
صبا وقت سحر بويي ز زلف يار ميآورد...
سحر از بوي زلف يار شكايت وار مي آمد
دل يارم ندارد غم، غم عالم دلم دارد...
دل يارم ندارد غم، غم عالم دلم دارد...
نمی فهمم دلم آخر چه کم دارد چه غم دارد؟
خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداخت...
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
هزار عاشق دلخسته از توان انداخت
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
مکن به چشم حقارت نگاه درمن مست
که من در ره عشق گذشتم از همه هست
خبرت هست که ازخویش خبرت نیست مرا ...
خبرت هست که از خویش خبرت نیست مرا
به تو محتاجم ، ندانی که به دل چیست مرا
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
بنوش و شاد باش که یار خواهد ماند
در این در گه که گه که که و که که شود ناگه
در این در گه که گه که که و که که شود ناگه...
نمی دانم چه گویم از دلم تا او شود آگه
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند...
به من خسته تن،آب حیاتم دادند.
امشب مه چارده ز خورشیدم...
امشب مه چارده ز خورشیدم...
زیرا که جمال یار را دیدم
بود آيا که در ميکدهها بگشايند...
بود آيا که در ميکدهها بگشايند
شادمان و همگی باده به دست در آیند
های های های های .دل تنگ من
های های های های .دل تنگ من...
مردم از دوری تو ...دل سنگ من (لام ساکنه)
ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم...