افتاب فریدون درکوچه ی دل ماست...
افتابت که فروغ رخ زرتشت در ان گل کرده است
اسمانت که ز خمخانه ی حافظ قدحی اورده است
کوهسارت که بر ان همت فردوسی پر گسترده است
بوستانت کز نسیم نفس سعدی جان پرورده است.
همزبانان من این همزبانی اوست که شعر کوچه را بوجود میاورد
او به پیشینیان خود با احترام و شایستگی نگاه میکرد
همین است که کو چه ی او در دل میلیون ها ایرانی نشسته است.
خوش به حال غنچه های نیمه باز
بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
از مجموعه ی ابر و کوچه
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]