من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم " رباعیات حضرت حافظ"
نمایش نسخه قابل چاپ
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم " رباعیات حضرت حافظ"
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست / که راحت دل رنجور و بی قرار منست
تا به کی درپی تخریــــــــــب دل من دل تست
آخر ای خـــــــانه خراب این دل من منزل تست
تو کزچشم ودل مردم گریزانی چه می دانی حدیث اشک وآه من برو از باد وباران پرس
جهان ویران کندگرخودبنای تخت جمشیداست برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
سر ان ندارد امشب که بر اید افتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
***شیخ اجل***
یار کو رفته به قهر از سر ماهم زسر مهر
شرط یاری که به پرسیدن یار آمده باشد
"شهریار-بهار زندانی"
دانی که را سزد صفت پاکی / آنکه کو وجود پاک نیالاید
زنده یاد پروین اعتصامی
دعایی اگر نمی گویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هرچه فرمایی
سعدی
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
"شهریار-دیوان و دیوانه"
من آن نیم که به نیرنگ دل دهم به کسی
بلای چشم کبود تو آسمانی بود
(صائب)
دست مشاطه ی طبع تو بنازم که هنوز
زیور زلف عروسان سخن شانه ی تست
"شهریار-همت ای پیر"
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بود بر گوسفندان
نه طرح باغ و نهگلشن فکندهاند اینجا
در آب آینه روغن فکندهاند اینجا
آفاق پراز اخترکانـــــــست و به جایت
کس را ننشاند دل خورشید پسندم
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن
(سعدی)
نه من افتاده تنها به کمند آرزویت
همه کس سر تو دارد تو سر کدام داری
سعدی عزیز