اینم یه شعر ( ! ) از رامتین
سلام رفقا !
من نه شاعرم ، نه ادعایِ شاعری دارم و نه اصلا قریحه و تواناییِ شاعری دارم . امّا بنا به اون نظریه ای که میگه هیچ ایرانی ای نیست که تو مدّتِ زندگیش ، حدّاقل یه بیت شعر نگفته باشه ، منم گه گاه با برخی از رفقایِ اهلِ حال گفتگویی با زبانِ شعر دارم و چرندیاتی رو به اسمِ شعر ، برایِ هم ردیف می کنیم و حالی می کنیم . بله ، ما اینیم دیگه .
اینم یکی از این دری وری هایی ست که من چند وقت پیش در حین کار به ذهنم رسید و نوشتمش و کمی دستکاری و اینور اونورش کردم و شد این . دیدم حالا که بازارِ شعر و شاعری اینجا داغه و همه دارن شعر میگن ، بذار ما هم از شیر تو شیریِ اوضاع سوءِ استفاده کنیم و این چیزایی که نوشتیم رو اینجا لایِ شعرهایِ بر و بچه ها ، یواشکی به اسمِ شعر ردش کنیم بره !
پس لطفا خیلی جدّی نگیرینش .
شاعرم من ، شعرهایم را مرتّب می کنم
عاشقم ، یارم نیاید از غمش تب می کنم
عارفم ، با عشقِ مطلق بر سرِ دارِ فنا
روز و شب فریاد با خلقِ مُذبذب می کنم
هیچ کارم نیست مانندِ جمیعِ مردمان
روزها می خوابم امّا کار در شب می کنم !
خواستم بوسم لبش را گفت : پولش را بده
چون من امرارِ معاش از راهِ این لب می کنم
هر کجا جمعند عشّاق و بیاشامند می
من به عشقِ رویِ تو ساغر لبالب می کنم
مردمی سرگرمِ دین و حوری و روزِ جزا
من فغان از مردمانِ اهلِ مذهب می کنم
هرکجا جمع اند این قومِ ضعیف و بی هنر
با تفاخُر می روم ، بادی به غبغب می کنم
قافیه تنگ است و من شعرم نمی آید دگر
لاجرم ختمِ بیان و حرف و مطلب می کنم !
ببخشید دیگه !
خوش باشین . فعلا ، یا حق !