نگاهي به جهان شعر احمد شاملو در هفتمين سالمرگش/ سهشنبه - ۲ مرداد ۱۳۸۶
قلعهنشينِ حماسههاي پُر از تَكبر
بگذار عشق تو
در شعر تو بگريد...
« احمد شاملو ـ آهن ها و احساس»
احمد شاملو اگر نگوييم برجسته ترين، يكي از پنج چهرهي برجسته شعر معاصر ايران بوده است . دربارهي شعرهاي شاملو ـ چه در زمان حياتش و چه پس از مرگش ـ بسيار نوشته شده است. شايد مجموع صفحات كتابهايي كه دربارهي شاملو نوشته شده اند بالغ بر بيست هزار باشد . كه اين خود نشانگر اهميت شاملوي شاعر است. شاملوي شاعر ، چرا كه وجوه ديگر او هر يك به تفكيك نيازمند واكاوي است. اما در اين مجال بر آنم تا از زاويهاي ديگر به شاملوي شاعر و شعريت شعرش نگاه كنم. نگاهي كه اگر توام با نقد باشد قطعاً چيزي از بزرگي او نمي كاهد. اينكه شاملو شاعر شعر سپيد است ، اينكه او شعر فارسي را از بند وزن و قافيه رهاند، اينكه موسيقي وجه كليدي شاملوست اينكه او تحت تاثير برخي شاعران اروپايي بوده ؛ همهي اينها مباحثي است كه منتقديني به كرات به آن پرداخته اند و دربارهي هر كدام از اين گزارههاي مسلم به اندازهي كافي ترديد شده كه امروز به بخشي از يقين شعر معاصر فارسي تبديل شده است. در نقد شاملوي شاعر، دم دستي ترين و سطحي ترين نگاه اين است كه بگوييم قبل از او شاعران ديگري شعر بدون وزن نوشته بودند حتا چهرهي برجستهاي مثل هوشنگ ايراني. يا اينكه گاه موسيقي در شعر شاملو آنقدر طنين انداز مي شود كه شعريتِ شعر در درجهي چندم قرار مي گيرد يعني همان مشكلي كه به خاطرش شعر فارسي ناگزير از عبور از اوزان عروضي شد. دربارهي تاثير پذيري شعر شاملو از شاعران اروپايي همين بس كه او چنان در دنياي شاعران محبوبش سير مي كرد كه هنوزهم مخاطب مي ماند كه اين شاملو بود كه شعرهاي لوركا را در ترجمه (بازآفريني) ، چون شعرهاي خودش مي سرود يا شعرهاي شاملو بودند كه ادامهي شعرهاي لوركا محسوب مي شدند. اين سوالات و ابهامات بارها و بارها مطرح شده و منتقدين مختلف هر يك از زاويهاي به اين موضوعات نگريستهاند.
اما چيزي كه كمتر به آن پرداخته شده، تعريف جهانِ شعري شاملوست. احتمالاً منتقدين ارجمند بررسي جهان شعر شاملو را امري غير تخصصي برشمردهاند و ترجيح داده اند با يكي دو عبارت از اين موضوع بگذرند و به مسالهي اصلي يعني ساختمان شعر او بپردازند . حال آنكه ساختمان شعر نتيجهي جهان بيني شاعر است.
اين اشتباه دربارهي نيما هم رخ داده و منتقدين صرفاً به شكستن اوزان عروضي در شعر نيما تاكيد مي كنند حال آنكه مدرنيته در شعر فارسي در شعر نيما تجلي يافت . جهان مدرن شعر نيما اما بر خلاف تصور توسط شاعران پس از او ادامه نيافت و شاعران مطرح پس از او ـ آنها كه مطرح تر بودهاند ـ نگاهي سنتي به جهان داشتهاند.
چكيدهي نظر منتقدين را دربارهي آثار شاملو در اين جملات مي توان خلاصه كرد: شاملو در كتاب اولش«آهنگ هاي فراموش شده» شاعري رمانتيك بود كه صرفاً به من شخصي اش مي پرداخت . پس از آن شاملو به شاعر انسان و تعهد اجتماعي تبديل شد و در كتابهايي نظير «آيدا در آيينه»،« آيدا : درخت و خنجر و خاطره» به عتاب با آنها كه از جهان پيشنهادي او روي برگردانده اند سخن مي گويد . شعر شاملو چه در سالهاي پيش از انقلاب و چه در سالهاي پس از آن آهنگ مخالفت سياسي را در جامعه داشت . اما آيا شعر او واجد اين ويژگي بود؟ چه عاملي باعث مي شد كه شعر او اينگونه به نظر برسد؟ براي پاسخ به اين سوالها ابتدا بايد به نقد تعريفهاي ارايه شده از جهان شاملو پرداخت و سپس با كلمهها و چيدمان شعر شاملو مشخصات جهان شعري او را بطور نسبي تبيين كرد.
شعر شاملو را در كتاب« آهنگهاي فراموش شده» سرشار از رمانتي سيسم تلقي كرده اند. از نظر منتقدين، اين كتاب كه در پي گذراندن دورهاي زندان سروده شده، بيشتر گوياي منويات شخصي شاعر است. عشق فردي. چيزي مردود انگاشته ميشود. منتقدين چنان دراين باره حكم صادر كردهاند كه تو گويي عشق فردي و گفتن از خود ، امري نكوهيده است.
در اين نقدها عمدتاً به مقدمهي شاملو در كتاب «آهنگهاي فراموش شده» استناد مي شود . پس از انتشار اين كتاب نيز منتقدين غالباً با تعريفهايي كه شاملو از شعر خودش ارايه ميكند به تحليل شعرهاي او مي پردازند. شعر شاملو در دورهاي شعر « انسان و تعهد اجتماعي» نام مي گيرد كه پوپوليست ها در نقدهايشان شعر شاملو را جدا از مردم مي دانستند و به همين بهانه آن را ميكوبيدند . متاسفانه به طرز رقت انگيزي حق با آنها بود . شعر شاملو با مردم نبود . اما نه به معنايي كه آنها مدنظر داشتند. آنها مي پنداشتند كه شاعر بايد همسو با جريانات سياسي و حزبي حركت كند و به خلق بپيوند. خوشبختانه شعر شاملو اينچنين شعري نبود اما شعر« انسان و تعهد اجتماعي» هم نبود. تعهد اجتماعي به عنوان مفهومي مدرن در شعر شاملو وجود نداشت. چرا كه نگاه شاملو به جهان نگاه مدرني نبود. در تعريف مدرن از تعهد اجتماعي، فرد فرد انسانها در قبال يكديگر مورد سنجش قرار ميگيرند. اينجاست كه بحث انسان در شعر شاملو پيش كشيده ميشود. آيا شعر شاملو اومانيستي بود؟
انسان محوري، باوري فردي از انسان دارد. اگر چه گاه آميخته به اخلاق مي شود . اما در شعر شاملو «انسان»، انسان جهان بيني اومانيستي نيست. انسان موجودي است كه شاملو خود تعريف مي كند . اگر نيچه براي ابر انسان خود تعريفي ارايه مي دهد، شاملو صرفاً بر جسد « انسان»اش مرثيه سر ميدهد. در شعرهايش انساني را خلق مي كند كه با انسان ديدگاه اومانيستي فرق ميكند. شاملو در هيات پيامبر ظاهر مي شود و براي انسانش راه تعيين ميكند . مجموعه « هواي تازه» ، كتاب اميد شاملو براي خلق اين جهان ومشخصات انسانش است.
ديگر جا نيست/ قلب ات پر از اندوه است / خدايان همه آسمانهايت / بر خاك افتاده اند / چون كودكي / بي پناه و تنها مانده اي / از وحشت مي خندي / و غروري كودن / از گريستن پرهيزت مي دهد/ اين است انساني كه از خود ساخته اي / انساني كه من دوست داشتم / كه من دوست ميدارم ./....
( به تو بگويم ـ هواي تازه)
در شعر «بدرود» اوج آرمانگرايي شاعر را در خلق انسان دلخواهش ميبينيم: درياهاي چشم تو خشكيدني ست / من چشمهيي زاينده ميخواهم.
بنابراين انسان شعر شاملو نزديكي چنداني با انسان هستي شناسي اومانيسم ندارد. شاملو در كتاب«هواي تازه» مي كوشد با آوردن اسم هايي نظير «مرتضا» و «نازلي» به انسان مورد نظرش تشخص زميني بدهد . چنانكه شاعر اسپانيايي محبوبش لوركا از ايگناسيو گفته بود. او ميخواهد از جز به كل برسد تا شعرش انسان محور باشد. اما حتا اگر شاعراني مثل لوركا و ناظم حكمت به انسان واقعي وتقديرش ميپردازند شاملو، انديشمندي است كه با «بيانگري»، به صورتبندي جهان ميپردازد و در اين اثنا از هيات شاعر خارج ميشود. ، ناظم حكمت در شعر«در رستوران آستورياي برلين» تقدير را تصوير ميكند بي آنكه به فلسفهبافي بيفتد:
در رستوران آستورياي برلين/ دختركي پيشخدمت / چون قطره نقره / از بالاي سيني سنگين و پر به من لبخند مي زد/ نمي دانم چرا/ زيرچشمانش هميشه كبود بود / هرگز نصيبم نشد سر ميزي كه او خدمت مي كرد بنشينم / هرگز بر سر ميزي كه خدمت مي كردم ننشست / مردي مسن / شايد بيمار / با پرهيز غذايي / غمگنانه به چشمانم خيره مي شد / آلماني نمي دانست / سه ماه روزي سه بار آمد و رفت / و ناپديد شد / شايد به كشور خود بازگشته است / شايد بازگشته و در گذشته است.
تو را دوست دارم چون نان و نمك ـ « ناظم حكمت»-ترجمهي احمد پوري
حال روايت شاملو از تقدير را ببينيم:
دستان تو خواهران تقدير من اند/ از جنگل هاي سوخته از خرمن هاي باران خورده سخن مي گويم/ من از دهكدهي تقدير خويش سخن مي گويم ...
« بهار ديگر ـ هواي تازه»
شاملو راوي جهاني است كه خود خلق كرده و در آن تعريف يوتوپياپي از آن ارايه ميكند . تعريفي كه با ماهيت شعر در تناقض است و به همين دليل بسياري از شعرهاي شاملو به اجتماعياتي تبديل ميشوند كه ميتوان آنها را رسالههاي آهنگين ناميد.
اگر چه كلمات شعر شاملو را بايد با زماني كه شعرها سروده شدهاند مقايسه كرد اما در اين صورت نيز كلماتي كه شاملو به كار مي برد واژههاي نامانوس و كهنه اي هستند كه از جامعه بسيار دور هستند.«بيانگري» شاملو در شعرهايش در مقابل« بيانگري» شعرهاي فروغ هم كم مي آورد . اصلاً كلمات شعرهاي شاملو را با كلمات شعرهاي نادرپور و نصرت رحماني مقايسه كنيد. «خنياگر» ، «دشنه»،«خنجر» يا عباراتي نظير « به نوار زخم بندي اش ار/ ببندي» « ناوك پر انكسار پولاد سپيد» و ... اينها كلمات و عباراتي هستند كه شعرهاي شاملو را در بر گرفتهاند . برخي از شارحان شعرهاي شاملو ،از جمله پور نامداريان كه كتابش سراسر تمجيد از شاملو است ناچار لب به اعتراف مي گشايند كه يكي از دلايل گرايش شاملو براي خلق شعر بدون وزن، عدم آشنايي كافي او با شعر كهن فارسي است. خود شاملو نيز نيما را نجات دهندهي خويش مي داند چرا كه او را از بند شعرهاي كلاسيك رهانيده است.اما شعر شاملو هر چقدر از نظر وزن نسبت به شعر كلاسيك پيشرو است از نظر ساختاري حتي از آنها نيز عقب تر است. دليل گزينش چنين کلماتي توسط شاملو، اين نيست که علاقه داشته شعرهاي ديرياب بيافريند که اتفاقاً به دليل ساختار ساده شعرهايش، مخاطب در همان مواجهه اول تمام شعر را در مي يابد:
کوهها با هم اندو تنهايند /هم چون ما، با همان تنهايان
(کوهها – لحظه و هميشه )
مي بينيم که شاعر حتي کمترين ترديدي براي دريافت آنچه خود را در نظر داشته بگويد براي مخاطب باقي نمي گذارد. پس علت استفاده از کلمات منسوخ در شعرهاي شاملو چيست؟ گفتيم که عليرغم اطلاق عنوان «انسان و تعهد اجتماعي » به شعر شاملو شعر او شعري انسان محور نيست و از جامعه هم جداست. انساني که شاملو در شعرهايش مي سازد انسان واقعي نيست . ابر مردي است که شاعر پيامبر گونه رسالتي برايش قائل شده است . چون اين شاعر از آن واقعيت جامعه نيست شاعر نمي تواند از کلمات رايج براي خلق اش استفاده کند.«دشنه» «خنجر» اشياي دهه ي سي و چهل و پنجاه نيستند. بطور کل شعر شاملو خالي از اشياست چون «خنجر»و «دشنه» در شعر شاملو شعر محسوب نميشوند آواهايي خوفناک هستند که به تابوي انسان مورد قبول شاملو رسميت ميبخشند. با اين همه چرا شعر شاملو نماد مخالفت سياسي بوده است ؟
شاملو ظاهرا پس از آن که در تکثير انسان مورد نظر خود نااميد ميشود به عشق پناه مي برد. اما طبق آرمان هاي شاملو اين عشق نيز بايد لايق انسان تحقق نيافته شعرهاي شاملو باشد. عشق شاملو در کتاب هاي «آيدا در آينه» ، « آيدا درخت و خنجر و خاطره» عشق آرماني است که کمتر نشاني از حقيقت در خود دارد . شاملو از آن دست شاعراني است که به وقوع ناخودآگاه شعر اعتقاد دارند. او در کتاب «يک هفته با شاملو» تعريف مي کند که چطور يک شعربه او الهام شد و او از خواب برخاست و آن را نوشت. حال که شعر شاملو ،شعري الهامي است بايد پرسيد چگونه از همهي زندگي عاشقانه فقط وجه متناسب آن در شعرش تجلي يافته است ؟آيا يک عاشق در تمام لحظات معشوقش را دوست دارد ؟ آيا غير از اين است که گاه اين عشق به تنفر تبديل مي شود حتي براي لحظاتي و دوباره عشق ايجاد مي شود؟ پس چرا در شعرهاي عاشقانهي شاملو صرفا باعشق آرماني سر و کارداريم؟ واقعيت اين است که عشق در آثار شاملو تحت تاثير همان ابر انساني است که شاملو، پيامبرگونه آفريده است. از همين روست که شاملو حتي وقتي انسانش سرکشي مي کند همچون پدري دلسوز او را همراهي مي کند.
مرگ هم يکي از واژههايي است که در شعر شاملو به کرات استفاده شده است.امااز مرگ در شعر او نه مخاطب واهمهاي دارد و نه خود شاعر.چرا که او از مرگ ميگويد خود مرگ را نميگويد.همان اتفاقي که در مورد عشق هم رخ داد:
من مرگِ خويشتن را با ديواري در ميان نهادم/که صداي مرا/به جانبِ من/بازپس نميفرستاد/چرا که ميبايست/تا مرگِ خويشتن را/من/نيز/از خود/ نهان کنم.
«از مرگ سخن گفتم-آيدا:درخت و خنجر و خاطره»
ترانه ي «اي ايران اي مرز پر گهر» را با صداي بنان شنيده ايد؟ حتي اگر به وطن پرستي هم اعتقادي نداشته باشيد ، شنيدن اين آهنگ مو را بر بدن آدم سيخ مي کند . شعر شاملو نه به خاطر انسان محوري و نه تعهدِ اجتماعي اش، بلکه صرفا به خاطر وجه حماسي آهنگِ شعرهايش به نماد مخالفت سياسي تبديل شد . شايد بسياري از دوستداران شعر شاملو حتي معناي کلمات منسوخي که در شعر شاملو به کار رفته را هم ندانند اما با خواندن آن احساس غرور مي کنند.
پس از انتشار کتاب «آهنگ هاي فراموش شده» بسياري از منتقدين اين کتاب را که البته به حق حاوي اشعاري خام بود به خاطر شخصي بودن شعرهايش رد کردند . شاملو شعري در مجموعه ي هواي تازه دارد با نام «شعري که زندهگي است»: موضوع شعر شاعر پيشين از زندهگي نبود / در آسمان خشک خيال اش ،او / جز با شراب و يار نمي کرد گفت و گو / او در خيال بود شب و روز/ در دام گيس مضحك معشوقه پاي بند،/ حال آن که ديگران / دستي به جام باده و دستي به زلف يار / مستانه در زمين خدا نعره مي زدند!
او در ادامه مي نويسد :
موضوع شعر / امروز/ موضوع ديگري است / امروز/شعر/ حربه ي خلق است / زيرا که شاعران / خود شاخه يي ز جنگل خلق اند / نه ياسمين و سنبل گل خانه ي فلان
(همان)
اشارهي شاملو احتمالا به شاعران مشهور زبان فارسي يعني حافظ و سعدي است که راز ماندگاري شان اتفاقاً در شخصي نوشتنشان است. آنها از خود مينويسند اما صادقانه مي نويسند. شعر آن ها «حربه ي خلق » نيست. با اين همه ميمانم که چطور شاملو ادعا ميکرده که عاشق شعرهاي حافظ و مولوي و البته خيام بوده است. آيا ميتوان جهان بيني يوتوپيا محور شاملو را با نگاه ظريف حافظ و سعدي و خيام مقايسه کرد؟
پي نوشت:
۱-تيتر مطلب سطري است از يکي از شعرهاي شاملو
۲- تمام نمونههايي که از شعرهاي شاملو در متن آمده،از جلد اول مجموعه آثار شاملو منتشر شده توسط انتشارات نگاه است.
همين مطلب در [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
pourmohsen.com
__________________________________________________ ______________
دوستان من
اگه راجع به مقالاتی که در انجمن میذارم نظر خاصی دارید بیان بفرمایید
با تشکر