یک روز دو چشمم خیس
یک روز دلم چون گیس
نمایش نسخه قابل چاپ
یک روز دو چشمم خیس
یک روز دلم چون گیس
سمند دولت اگر چند سرکشيده رود
ز همرهان به سر تازيانه ياد آريد
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و زسر پیمان نرود
در کوی نیک نامی مارا گذر ندادند
گر تو نمی پسندی ، تغییر کن قضا را
حافظ
اگرآن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارارا
حافظ
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسيد
ايمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
حافظ
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
حافظ
ديري ست که در معبد عشقم صنمي نيست
بي غم گذرد عمر و از اين بيش غمي نيست
تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی
لب جوی و لب جام و لب یار ای ساقی
سلمان ساوجی
یک بار برین نه چمن سبز گذشتی
سر در پی بوی تونهادند چمن ها
صائب تبریزی
آنی بود درها وا شده بود
برگی نه ، شاخی نه ، باغ فنا پیدا شده بود
سهراب سپهری
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه ی شیراز پیک راهت بس
حضرت حافظ
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم باشد