پس نمی شه اسمش و غم گذاشت
به نظر من یه حس آرامشه یه حس سکونه که هر کسی بهش نیاز داره،مخصوصا اونایی که طبع هنری دارن و اگه دقت کرده باشین این حس به ظاهر غم رو توی این افراد می شه پیدا کرد
نمایش نسخه قابل چاپ
پس نمی شه اسمش و غم گذاشت
به نظر من یه حس آرامشه یه حس سکونه که هر کسی بهش نیاز داره،مخصوصا اونایی که طبع هنری دارن و اگه دقت کرده باشین این حس به ظاهر غم رو توی این افراد می شه پیدا کرد
به نظر من غم وجود نداره مثل تاريكي مثل سرما فقط همون حس نبودن شادي رو اين جوري بيان ميكنيم مثل نبود نور و نبود گرما
من ميگم ادما شادي هاشونو از بس با ارزشن مخفي نگه ميدارن تا همش مال خودشون باشه
چقدر ما خسيسيم
به نظر من هم غم وجود نداره فقط حالتی هست که به شادی معنا بده وگرنه شادی تنها هیچ وقت معنایی نخواهد داشت غم یه طورایی مکمل شادی تا قشنگی های اونو بهمون نشون بده
در حقیقت گاهی اوقات تو شعر ها هم از غم نوشته می شه تا قدر شادی ها رو بدونیم و درکشون کنیم
من می گم شعر و شاعری از شعور و فهم و درک می آد و کاملا یک مسأله ی خدادایه و اکتسابی نیست بهرحال کسی می تونه شعر بگه که اونقدر فهم و درک بالایی از زندگی و زمانش داشته باشه که بتونه تو ساختار زبانش تغییری بده که همه رو مجذوب خودش بکنه حالا این فهم و درک فقط از روی تجربه درک واقعیت ها می آد... کسی ام که واقعیت ها رو درک کنه و ببینه تو این عظمت در نقش چیه خود به خود خودش رو تو غم می بینه! حالا این غم یا از عشق می آد... یا از طبیعت
آره این غم بوده که روح انسان رو لطیف کرده اما این غم اون غمی نیست که ما با شنیدن کلمه ی غم مفهومش تو ذهنمون می آد این غم یک چیزه دیگس که فقط دارندش می فهمه که اون چیه! کسی که از درون شعر بگه نه عین ...
غم لازمه ي شعر گفتنه .مطمئن باشيد همه كساني كه شعرهايي فوق العاده زيبا ميگن عصاره اي از غم توي وجودشون بوده .
اگه منظورت غم همون اندوه و درد و ایناست فکر نکنم حرفت درست باشه دلیلشم خیلی سادس این همه شعر شاد و واقعا زیبا وجود داره -البته به شعر های عشقولانه و غمناک نمی رسه اما بازم- که جایگاه خیلی با ارزشی در ادبیات دارن مثلا شاهنامه ، یا کارای ایرج میرزا و ...نقل قول:
غم لازمه ي شعر گفتنه .مطمئن باشيد همه كساني كه شعرهايي فوق العاده زيبا ميگن عصاره اي از غم توي وجودشون بوده .
می دونین اصلا من فکر می کنم اینایی که یک ضربه ای چیزی می خورن و می آن یک دفعه یک شعر گنده می گن شاعر نیستن، به نظر من شاعر اون کسیه که در هر لحظه با هر موضوعی که بخواد بتونه حداقل یک دوبیتی بگه!
این جور شعرا که می گن عین تصمیمایی می مونه که خیلی از ما ها تو اون اتمسفر گرفتیم و دو ساعت بعد از وادیش خارج شدیم و اصلا یادمون نمی آد چی گفتیم...
(( این نظر منه هیچ ارزشی ام نداره ))
موفق باشید دوستان
تعريف خيلي خوبي بود . به نظر من هم حس آرامشي هست كه توام با غم يا بهتر بگم سكوت محض هست . اين لحظه انسان مي تونه بهترين اشعارش رو بنويسه .نقل قول:
وقتی غم داشته باشی همه چیز آروم می شه کم حرف می زنی و بیشتر فکر می کنی فریاد هات رو می شمری و درد آدما یادت میاد در عین حال خیلی چیزا رو قبول نمی کنی تو این تضاد کلمات بار سنگینی پیدا می کنند و کلی حرف و فریاد رو پشت خودشون قایم می کنند و اینطوری می شه کلمات تو حس غم انگیز و آرومی پی هم دیگه میان و یه ترانه رو می سازن که می شه فریاد خیلی از آدما
خوبه. راجع به غم نظر خواهی میکنید؟
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد
غم وقصه و اندوه برای همه ی ادمها هست. بعضی ها غم فلسفی دارند بعضی ها غم مذهبی بعضی ها غم پول بعضی غم عشق بعضی ها هم الکی غمگینن و کلا با غم حال میکنن. غم و غصه لازمه ی زندگی آدماست لازمه ی حیات آدماست و بعضی وقته حتی باعث پیشرفت ادم هم میشه. بماند که گاهی هم آدمو از حرکت بازمیداره. اما چیزی که باید یادمون باشه اینه که همه چیز موقت و هیچ پایدار نیست وغم ما هر قدر هم بزرگ باشه باید بدونیم که کسانی هستن که از ما غمگین ترند واین دنیا با همه ی غم و غصه هاش با همه ی تلخ وشیرینی هاش گذراست و این هم یه روزی تموم میشه و نباید مایوس شد ودست از تلاش برداشت.
گاهی اوقات فکر میکنم اگه غم وغصه و مشکلات توی زندگی ما نبودن قطعا زندگی یکنواخت میشد و دیگه هیچ جذابیتی واسه ما نداشت همین بالا و پایین شدن زندگیه که اونو هیجان انگیز میکنه ( قبول دارم که بعضی وقتها زیادی هیجانی میشه و به قول معروف شور میشه) .
همینه زندگی خالی از غم نیست. باید یا باهاش بجنگیم یا باهاش کنار بیایم و حلش کنیم. قوی بودن توی زندگی و نترسیدن از زمین خوردن خیلی میتونه به حل مشکلات و مسائل ما کمک کنه.
غم ، غم !! غم ... . یکی از بهترین دوستای منه . یه جور آرامش . یه جور ... ، نمی تونم توضیح بدم . ببخشین . من خیلی از شادی های الکی خوشم نمیاد . آهنگ های آنچنانی گوش کنی ، واسه خودت بخونی . جواد یساری ، اگه نشد ساسی گوش کنی و به قول معروف بترکونی ... . آخرش که چی ؟؟؟ اگه بعد از اینا غمت بر طرف شد ؟؟
غم دوست منه .
سینا جان من بلعکس تو از غم و ناراحتی بیزارم.نقل قول:
دوست دارم همه خوش و شاد باشن و از غم های مملکتو و... به دور باشن.
به خاطر همین هم بیشتر سعی میکنم کارای شاد کار کنم تا ملت رو هم شاد کنم.
:ilovemusic:
نه حسین ، اشتباه فک نکن !! من نگفتم از غم خوشم میاد . کی از غم خوشش میاد ؟؟ من گفتم اینقدر غم همنشین من شد ، که آخرش با هم دوست شدیم . الانم دوستیم !!!!! دیگه به وجودش عادت کردم . اون یکی دوستم هم ویولونمه . بهم آرامش میدن . چون حداقل وقتی غمگینی ، به چیزی که غمگینت میکنه ، فکر می کنی . تو خلوت خودت . منم اینجوریم دیگه . البته فک نکنینا افسردم . چون غم و افسردگی فرق می کنه با هم . همه غم دارن ، پس همه افسردن ؟؟؟؟؟؟؟ نه .
واقعا لذت بردم.دلنشين و اميد دهنده.منم هميشه 3 تا جمله توي ذهنم هست:نقل قول:
1.فقط خدا
2.خورشيد پشت ابر نميمونه
3.زندگي ادامه داره...
سحر میبینی !!!! هیشکی دیگه از حرفای پر معنی و زیبای تو در امان نیست .... . به بقیه هم امید میدی .
ای ول داره واللا . !!! پس ای ول .
مرسی از Aless عزیز و مرسی از تو سینای عزیز نظر لطفته.
شاید به خاطر اینه که من توی زندگیم یک عالمه تجربه از همه جور غمی رو داشتم و شاید خیلی چیزها رو تجربه کردم من دچار شدم و برای درک غم دچار باید شد. زندگی من مثه یه نمودار که دائما نوسان داره دائم داره بالا و پایین میشه و نمیگم که الان دیگه غمهام برام بی اهمیته اما اینو درک کردم که این نیز بگذرد. هر لحظه یه چیزی پیش میاد که ما رو ناراحت کنه اما ماییم که با عقلو منطق خودمون با مشکلاتمون کنار بیایم و حلشون کنیم نه اینکه صورت مسئله رو پاک کنیم. من چیزای مهم تری توی زندگیم هست که بخوام براشون نگران باشم(.اینو هم بگم که منظور من از غمهای زیاد توی زندگیم شکستهای عشقی نیست).
یاس و ناامید شدن از غمو غصه ها بدترین راه حل واسه مشکلاتمونه.(امید) امید به آینده ای روشن و توکل به حضرت عشق و صبوری در برابر ناملایمت ها تسلیم نشدن در برابر مشکلات و عشق عشق به زندگی میتونه تسکین هر آدم غمگینی بشه.
باور کن سینا توی دنیا هستن آدمهایی که مشکلات و غم هاشون خیلی خیلی بزرگتر از مال من وتواند ولی اونها هم با امید حل شدن مشکلاتشون زندگی میکنن.هیچ وقت فکر نکن غم تو بزرگترین غم عالمه. شاید من اگه غمها و غصه هامو بگم تو بفهمی که شاید من کمتر از تو دچار نشدم و بلکم بیشتر.
روزی بود که توی زندگیم شاید چیزی جز غم وجود نداشت و امیدی به اینده نداشتم و دچار یاس فلسفی شدم. رسیدم به ته خط که امیدوارم هرگز به اونجا نرسی . تجربه ی تلخ و سخت و وحشتناکی بود ولی شاید همون به من فهموند که ای دختر دیوونه تو هم نباشی زندگی جریان داره و به هیچ جای دنیا برنمیخوره که اصلا وجود نداشته باشی و سعی کردم که با پیدا کردن خودم و شناخت حضرت عشق به آرامش برسم. الانم غم وغصه توی زندگیم هست ولی یاد گرفتم چطور به آرامش برسم شاید با دو رکعت نماز به آرامشی برسی که هیچ کس نتونه بهت بده.
امتحانش کن خودت متوجه میشی
حضرت عشق بفرما که دلم خانه ی توست
سر عقل آمده آن بنده که دیووانه ی توست.
سحر من نمیدونم شما چرا رفتین معماری می خونین ؟؟؟ به خدا فلسفه و روانشناسی می خوندین بهتر بود . نمی دونین با این حرفاتون چقدر منو تحت تاثیر قرار دادین . wow !!!!
اینجاست که میگه الا بذکر الله تطمئن القلوب .... . امید .... . مادربزرگم میگفت هر وقت دیدی ناامید میشی ، بدون شیطان داره تو وجودت رخنه می کنه . راس می گفت . اعوذ بالله من الشیطان رجیم .
واقعا ازت ممنونم . واقعا ... .