ای دل! غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور
( خيام )
نمایش نسخه قابل چاپ
ای دل! غم این جهان فرسوده مخور بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید خوش باش غم بوده و نابوده مخور
( خيام )
اکتاويو پاز(Octavio Paz) شاعر و منتقد مکزيکي در سال 1914 در مکزيکوسيتي به دنيا آمد. در هفده سالگي با گروهي شاعر نوجوان مجلهاي منتشر کرد و شعرهايش را در آن مجله انتشار داد. دو سال بعد اولين مجموعه شعرش را به چاپ رساند. شهرت او به سبب اشعار و مقالههايش است. 21 مجموعه شعر حاصل نيمقرن کار اوست، و 25 جلد کتاب در زمينههاي مختلف از جمله زيباييشناسي، سياست، هنر سوررئاليستي، سرشت مکزيکي، مردم شناسي فرهنگي و فلسفة شرق دارد.در سال [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] به او دکترای افتخاری اهدا کرد و در سال [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] مهمترین جایزه ادبی [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] یعنی [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] نصیب او شد.سرانجام او در سال 1990 برندة جايزه ادبي نوبل شد.پاز در سال [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید] بر اثر بیماری سرطان درگذشت.
........................................
كيست آن كه به پيش ميراند
قلمي را كه بر كاغذ ميگذارم
در لحظهي تنهايي؟
براي كه مينويسد
آن كه به خاطر من قلم بر كاغذ ميگذارد؟
اين كرانه كه پديد آمده از لبها، از روياها،
از تپهيي خاموش، از گردابي،
از شانهيي كه بر آن سر ميگذارم
و جهان را
جاودانه به فراموشي ميسپارم.
?
كسي در اندرونم مينويسد، دستم را به حركت درميآورد
سخني ميشنود، درنگ ميكند،
كسي كه ميان كوهستان سر سبز و درياي فيروزهگون گرفتار آمده
است.
او با اشتياقي سرد
به آنچه من بر كاغذ ميآورم ميانديشد.
در اين آتش داد
همه چيزي ميسوزد
با اين همه اما، اين داور
خود
قرباني است
و با محكوم كردن من خود را محكوم ميكند.
به همه كس مينويسد
هيچ كس را فرانميخواند
براي خود مينويسد
خود را به فراموشي ميسپارد
و چون نوشتن به پايان رسد
ديگر بار
به هيات من درميآيد
بارنج بسیار،با یک بند انگشت پیشرفت در سال ،
در دل صخره نقبی می زنم،هزاران هزار سال
دندانهایم را فرسوده ام و ناخنهایم را شکسته ام
تا به سوی دیگر رسم ،به نور،به هوای آزاد و آزادی
و اکنون که دستهایم خونریز است و دندانهایم
در لثه ها می لرزند ، در گودالی ،چاک چاک از تشنگی و غبار ،
از کار دست می کشم و در کار خویش می نگرم
من نیمه دوم زندگی ام را
در شکستن سنگ ها ،نفوذ در دیوارها،فرو شکستن درها
و کنار زدن موانعی گذرانده ام که در نیمه اول زندگی
به دست خود میان خویشتن و نور نهاده ام.
اکتاویو پاز
نیچه
سخن تو خود شراب مستی بخش خردمندان جهان است حافظ دیگر شراب انگور میخواهی چه کنی؟
گوته
ای خداوند من هر لحظه دستخوش خطایم و جز تو راهنمایی نمیشناسم.
هرگاه که دست به کاری میزنم یا شعری میسرایم
راه راست را به من بنما.
اگر هم به چیزهای ناچیز جهانی اندیشم غمی نیست
زیرا روح که بر خلاف تن هرگز به خاک نمیپیوندد
و غبار زمین نمیشوید پیوسته کوشاست
تا مگر به نیروی اندیشه ره به سرچشمه ی ابدیت برد.
به آرامي آغاز به مردن ميكني
اگر سفر نكني،
اگر كتابي نخواني،
اگر به اصوات زندگي گوش ندهي،
اگر از خودت قدرداني نكني.
به آرامي آغاز به مردن ميكني
زماني كه خودباوري را در خودت بكشي،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
به آرامي آغاز به مردن ميكني
اگر برده عادات خود شوي،
اگر هميشه از يك راه تكراري بروي،
اگر روزمرّگي را تغيير ندهي،
اگر رنگهاي متفاوت به تن نكني،
يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكني.
تو به آرامي آغاز به مردن ميكني
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سركش،
و از چيزهايي كه چشمانت را به درخشش واميدارند،
و ضربان قلبت را تندتر ميكنند،
دوري كني.
تو به آرامي آغاز به مردن ميكني
اگر هنگامي كه با شغلت يا عشقت شاد نيستي، آن را عوض نكني،
اگر براي مطمئن در نامطمئن خطر نكني،
اگر وراي روياها نروي،
اگر به خودت اجازه ندهي،
كه حداقل يك بار در تمام زندگيت
وراي مصلحتانديشي بروي.
امروز زندگي را آغاز كن!
امروز مخاطره كن!
امروز كاري كن!
نگذار كه به آرامي بميري!
شادي را فراموش نكن!
پابلو نرودا
با تشکر از دوستان
خیلی ممنون میشم در کنار ترجمه ی اشعار متن به زبان اصلی هم گذاشته بشه تا شاید کسی استفاده کنه
گئتمك ايسته ييرسن،
بهانه سيز گئت،
اوياتما مورگولو خاطيره لري.
سسين همن سسدير ،
باخيشين اؤگئي،
گئديرسن،
سسين ده ياد اولسون باري...
سن دنيز قوينونا تولانميش چيچك،
اوستونه دالغالار آتيلاجاقدير.
ساختا محبتين ساختا سند تك
نه واختسا اوستونده توتولاجاقدير.
دوشه نيب يوللارتك آياقلارينا
سنه يالواريم مي...
بو مومكون دئييل!
قويمارام قلبيم تك ووقاريم سينا
آلچاليب ياشاماق عومور-گون دئييل.
دئميرم سن اوجا بيرداغسان،اييل،
دئميرم فاليبديرعلاجيم سنه.
نه سنده محبت قارا پول دئييل،
نه من ديلنچييم ال آچيم سنه...
گئتمك ايسته ييرسن...
او يول اودا سن...
بير جوت گؤز باخاجاق آرخانجا سنين.
گئتدين مي...
نه واختسا دؤنمك ايسته سن
تيكانلي ياستيغا دؤنه جگ يئرين.
گئتمك ايسته ييرسن...
نه دانيش ،نه دين!
يوخ اول اوزاقلارتك دوماندا، چنده...
نه ييمي سئوميشدين؟
دئييه بيلمه دين،
ايندي يوز عيب گؤرورسن منده.
گئتمك ايسته ييرسن،
بهانه سيز گئت،
اوياتما مورگولو خاطيره لري.
سسين همن سسدير ،
باخيشين اؤگئي، گئديرسن،
سسين ده ياد اولسون باري...
اگر قصد رفتن داري بي هيچ بهانه اي برو!
و خاطرات خواب آلود را بيدار مكن!
صدايت همان صداي ديرينه است، نگاهت بيگانه...
حالا كه قصد رفتن داري بگذار صدايت هم بيگانه باشد
تو گل رها شده بر آغوش دريايي
موجها بر رويت هجوم خواهند آورد
محبت دروغينت مثل سند دروغين
زماني آشكار خواهد شد
نمي گويم كوهي سترگ چون تو پيش پاي من خم شود
نمي گويم علاج من در دستان توست
نه محبت چون پول خرد نيست و من گدا نيستم
تا دست تكدي به سوي تو دراز كنم
آيا مي خواهي چون راهها زير پاي تو بيفتم و التماست كنم؟
نه ممكن نيست ! نمي گذارم وقارم چون قلبم بشكند
با پستي و التماس زندگي كردن، روز و روزگار نيست
اگر مي خواهي بروي برو اين راه و اين تو!
جفتي چشم براهت دوخته خواهد شد
رفتي؟ هروقت بخواهي برگردي
بسترت بالشي از خار خواهد بود
اگر قصد رفتن داري حرفي نزن! چيزي نگو!
و چون راههاي دور و دراز در مه از چشمانم دور شو...
چه چيز مرا دوست داشتي كه نتوانستي بر زبانت جاري كني؟
و اينك ... صدها عيب در من مي بيني
اگر قصد رفتن داري بي هيچ بهانه اي برو!
و خاطرات خواب آلود را بيدار مكن!
صدايت همان صداي ديرينه است، نگاهت بيگانه...
حالا كه قصد رفتن داري بگذار صدايت هم بيگانه باشد...
شاعر: نصرت کسمنلی