تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
نمایش نسخه قابل چاپ
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه ای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
(شیخ بهایی)
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
اگر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم. هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم.:44:
مـــا را دلــی بــود کــه ز طــوفــان حــادثــات
چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
ســر بــر نــکـرد پـاک نـهـادی ز جـیـب خـاک
گـیـتـی سـری سـزای گـریـبـان نـداشـتـه اسـت
تو وطوبی و ما و قامت یارفکر هرکس به قدر همت اوست
:16:
تـار و پـود هـستی را سوختیم و خرسندیم
رنـد عـافـیـت سـوزی هـمـچـو مـا کجا بینی
تـابـد از دلـم شـبـهـا پـرتـوی چـو کـوکـبـها
صـبـح روشـنـم خـوانـی گـر شـبـی مـرا بینی
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتدمن چون ز پا بیفتم درمان درد من اوستدرد آن بود که از پا درمان من بیفتد
دیـشـب چـراغ دیده من تا سپیده سوخت
آتــش افــتــاد بـی تـو بـمـاتـم سـرای اشـک
خــواب آور اســت زمــزمــه جــویــبـارهـا
در خـواب رفـتـه بخت من از هایهای اشک
کاش شبی مست حضورم کنی
با خبر از وقت ظهورم کنی
يارم تويي در عالم يار دگر ندارم
تا در تنم بود جان دست از تو بر ندارم
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را
اتش ان نیس که از شعله او خندد شمع
اتش انست که در خرمن پروانه زدند:redguitar:
دلا تا کی در این کاخ مجازی
کنی مانند طفلان خاک بازی؟
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان بنشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند :23:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد