:دینقل قول:
غلط املایی بود مامان جان!!
درستش کردم!
ببخشید...
نمایش نسخه قابل چاپ
:دینقل قول:
غلط املایی بود مامان جان!!
درستش کردم!
ببخشید...
چنگ بر چنگ زمان بیش مزن
هنر آن است که قلبی لبریز
می زند بانگ بر احساس من
می نوازد تن سرد غم را
می شکافد نفس غصه ی بی مرهم را
می زند چنگ به درد
می کند شور به پا
نغمه ای بی انتها.
مرسی خیلی زیبا بود اما مخاطب این شعر کیست ؟
نوازنده ای که از ته دل ساز نمی زند :)نقل قول:
:39: ...
:43:..
:38:.
:53:
:j:z
کتاب کهنه ی عشقم
هنوز از بوی تو تازه
و یاد تو، هر اندازه؛
هنوز گرم است و جان دارد
و چشمم همچنان هر روز از اندوه می بارد
و جای دست پرمهرت
به روی برگ های نامه ی تقدیر من مانده
لبانت همچنان هر لحظه در یادم
به دل لبخند می بخشد
و چشمانت هنوز از آیِنه، از رود، روشن تر
مرا می خواندم تا خود
و دستانت مرا سوگند می بخشد...
- تو عهدی داشتی با من -
وفا کردی، ولی رفتی
تو مرهم بر تنم بودی
تو آرام غم و دردی، ولی رفتی
هنوز اما دلم یاد تو را دارد
هنوز آوای زیبایت
به گوشم "عشق" می گوید
هنوز بانگ قدم هایت
مرا گاهی به خود آرد
و قلبم می تپد از شور
و یادم هست رنگ نور
چو می بینم تو را، تا من بیایی تو ز راه دور
دلم در سینه می لرزد
چنان دنیای دیرینه
دل تو همچو آیینه
- و من، در بودنت پیدا -
هنوز ای نازنین من
همیشه نزد تو هستم
در آغوشت کشم آرام
و می گریم از این فرجام
دگر باور ندارم دوری جانت
تو هر شب در میان خواب و رؤیایی
و هر روزم که بیدارم
تو را در نزد خود دارم
دگر از دوریت شعری نخواهم گفت
دگر از غصه آوازی نخواهم خواند
تو هستی، حال این جایی
- نمی بینی؟! -
هنوز آن اشک های تو
به روی دست من داغ است
در آغوشم بگیر ای دوست...
با جازه من به دلیل سخت گیری و وسواس تا بحال در مورد شعر کسی نظر نداده ام و امروز متاسفانه یا خوشبختانه شعر توی عزیز را برای اولین بار تصمیم گرفتم نقد کوتاه و مختصری کنم!
البته همینجا بگویم که اگر از خواندن آن ناراحت شدی لطفا بنویس تا حذفش کنم و پیشاپیش از ناراحت کردنت پوزش می خواهم!
اول تعریف و تمجید متداول :
خوب است! آفرین :41:
-دوم نقد::30:
من شعرت را به دو قسمت تقسیم می کنم
قسمت اول از اول تا قبل از "و یادم هست رنگ نور" این قسمت به نظر من خیلی زیباست و جملات با هم پیوستگی منطقی دارند و تصاویر هم خوب هستند! اما به " و یادم هست رنگ نور که می رسیم"
اولا ارتباط منطقی گسسته می شود چون این جمله معنی و ربط منطقی با جمله قبل و بعد ندارد! حتی اگر حذفش کنی تغییری درمعنی ایجاد نمی شود و به نظر من اگر نمی توانی تصحیح و جایگزاری اش کنی بهتر است حذفش نمایی !
از اینجا به بعد شعر کاملا افت کرده است! "چنان دنیای دیرینه" هم همان وضعیت " ویادم هست رنگ نور" را دارد یعنی بی معنی و بی ارتباط با رشته منطقی جملات قبل و بعد است!
بقیه شعر هم ادامه همین افت است و متاسفانه آن تصاویر زیبای قسمت اول ناپدید شده اند!
*******
و یادم هست رنگ نور
چو می بینم تو را، تا من بیایی تو ز راه دور
دلم در سینه می لرزد
چنان دنیای دیرینه
دل تو همچو آیینه
- و من، در بودنت پیدا -
هنوز ای نازنین من
همیشه نزد تو هستم
در آغوشت کشم آرام
و می گریم از این فرجام
دگر باور ندارم دوری جانت
تو هر شب در میان خواب و رؤیایی
و هر روزم که بیدارم
تو را در نزد خود دارم
دگر از دوریت شعری نخواهم گفت
دگر از غصه آوازی نخواهم خواند
تو هستی، حال این جایی
- نمی بینی؟! -
هنوز آن اشک های تو
به روی دست من داغ است
در آغوشم بگیر ای دوست...
زيبا بود
"نسیم سحر" عزیز، کاملا باهات موافقم. کمی مفهومش مشکل پیدا می کنه البته "چنان دنیای دیرینه" رو اگر به مصرع بعدش متصل کنی به این معناست که "تو هنوز مثل قدیم قلب صافی داری"
ولی به طور کلی از اون جایی که این شعر برای شخص خاصی سروده شده بود؛ (فکر بد نکنین!)بعضی جاهاش اشاره به یک سری خاطراتی داره که با دونستن اونا معنا می گیره.
اشتباه از من بود که شعر خاص گذاشتم؛ که اونم به خاطر وابستگی و ارتباط روحی بود که با این شعر داشتم فکر اینجاشو نکرده بودم!! :9:
به خاطر نقد خوبت ممنونم؛ خوشحال می شم باز هم نظر بدی. :)
حتما سعی می کنم اشکالاتم رو رفع کنم :ad
من آسمانی بودم و از خاک بر شدم
در دوری از خاکم به خاک آلوده تر شدم
در بند خاک آمد گرفتار آسمان من
گشتم اسیر عادت و بی بار و بر شدم
عشقی خدایی ریشه در جانم دوانده بود
دلبسته ی این شوره زار بی ثمر شدم
دل کندم از آواز شور انگیز رفتن هم
هردم به این شهر گذر وابسته تر شدم
من آدمی بودم فراز جمله مخلوقات
با یک گناه از عالمی هم پست تر شدم
بهر هوایت ناگهان در هم شکست این دل
دیوانه ی دیدار تو بار دگر شدم
با هر ندایت در سرم مهرت جوان تر شد
گه شاد و گه غمگین، همه زیر و زبر شدم
من درد بودم، لطف تو درمان و مرهم بود
من تار بودم، با نوای تو سحر شدم
از روح خود در من دمیدی اندکی، آنگاه
من خاک بودم، از نگاهی پاره زر شدم
از خود گسستم، غرق دنیای فراموشی
از آسمان و از زمین هم بی خبر شدم
تنهای تنها بودم و لبریز عشقی پاک
هر آینه تنها تر و دلداده تر شدم
سلام تنها جان...نقل قول:
شعرت خیلی قشنگه...
راستشو بخوای مصرع اولو که خوندم از جا کنده شدم خیلی خوب بود ولی از مصرع دوم وزنش ریخت به هم
من تصمیم نداشتم از کسی انتقاد کنم یه بار انتقاد کردم اونقدر خرده گرفتن که پشیمون شده بودم...
اما حیفم اومد... شعرات واقعا خوبه
اینو هم اگه یه دستی روی سرش بکشی عالی میشه...
تنها جان شما ترانه هم میگین؟
درود به تو تنهاي عزيز
نمی گم آدم انتقاد پذیری هستم چون اصلا این طوری نیست! زود بهم برمی خوره خصوصا اگه یه جایی از شعر رو دوست داشته باشم و کسی بگه همون جا رو عوض کنم!نقل قول:
اما فکر کنم هرکسی باید بتونه نظرش رو بگه؛ اگر به خاطر خرده گیری دیگران سکوت اختیار کنیم که نمی شه.
این تاپیک رو برای رفع اشکالاتم گذاشتم؛ این جا اگر نکته ای به ذهن کسی برسه و نگه ازش خرده می گیریم:32:
مرسی که اهمیت می دید؛ و نظر می گذارید. من خودم خیلی به وزن اهمیت می دم اما گاهی خراب می شه.
اما در مورد دستی به سر و روش کشیدن موافق نیستم. عادت ندارم شعرامو بعد از نوشتن زیاد تغییر بدم؛ حتی شعرایی که الان دیگه شعر حسابشون نمی کنم رو همون طور که هستن نگه می دارم. نکاتی که دوستان می گن رو هم سعی می کنم توی شعرای بعدی مورد توجه قرار بدم.
به هر حال ممنونم.
اوایل نمی گفتم. اما وقتی استادم فهمید که شعر می گم مجبورم کرد ترانه هم بنویسم.نقل قول:
الانم اون قدر که با شعر راحتم با ترانه نیستم؛ و اکثر ترانه هام هم به تنهایی زیبایی رو که با آهنگ دارن ندارن.
اما واسه آهنگ های خودم ترانه می نویسم... (کار خودم رو راه می ندازم!)
اي نقطه ي زيبايي درياي سرنوشت
مهر تو را خدا بر احساس من نوشت
خاك مرا خدا به قلبت عجين سرشت
كز شعله ي عشق تو مي سوزد همه دنيا
خاكستر و دريا ز نامت مست تا بهشت
گر لطف او نبود
شور از نگاهم سردي اندوه مي ربود
لبخند تو آواز آرامش نمي سرود
ديگر چه معنا داشت احساسي براي تا ابد خلود؟
گر لطف او نبود
دل گوهر عشق تو را، جانان، دگر نداشت
گر عشق تو نبود
قلبم به يزدان اين چنين ايمان دگر نداشت
اين است راز آفرينش از نگاه عشق...
آئين تو بهر خدا آيينه بودن است
آئين من مبهوت اين آيينه ها شدن
چشمان نازت پرده اي از راز كبرياست
چشمان من محو همين راز خدا شدن
قلبت جهاني را تجلي مي شود كز نور
پر مي شود از قصه ي با هم يگانگي
دل بستن و ماندن
از خود رها شدن
تا جاودانگي.
اي عشق بي پايان،هم اينك در كنارم باش
تنها نشان بودن پروردگارم باش.