آدم های احساساتی را باید کشت...
میدانی راست میگویم...
آدم های احساساتی به درد زندگی آهنی امروز نمیخورند...!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
آدم های احساساتی را باید کشت...
میدانی راست میگویم...
آدم های احساساتی به درد زندگی آهنی امروز نمیخورند...!!!
ساز دلت که کوک نباشد …
فرقی نمی کند کجا باشی !
سرزمین مادری ؛ یا خانه پدری
هر دو یک رنگ دارد،
رنگ دلتنگی
سقوط تاوان پریدن با بعضی هاست...:29:
می دانی بهشت کجاست؟
یک فضای چند وجب در چند وجب!
میان بازوهای کسی که دوستش داری...
(حسین پناهی)
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ!
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﻫﻤﯿﻦ “ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ” ﻫﺎ
“ﻋﺰﯾﺰﻡ” ﻫﺎ
“ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻢ” ﻫﺎ
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ!
ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ !
ﻫﻤﯿﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ!
ﻫﻤﯿﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ “ﺁﺷﻖ” ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺩﺍﯼ”ﻋﺎﺷﻖ” ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﻧﺪ!
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻋﺸﻖ!
ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺳﺮﺵ ﮐﻼﻩ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ،
ﻧﻪ ﻻﯾﻖ ﻋﺸﻘﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ !
تن های هرزه را سنگسار می کنند....
غافل از آنکه شهر پر از فاحشه های مغزی است
وکسی نمی داند که مغز های هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه...
(فروغ فرخزاد)
ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس
صورت نقش نگین خمیازهٔ نام است و بس
نوحهکن بر خویش اگر مغلوب چشم افتاد دل
آفتاب آنجاکه زبر خاک شد شام است وبس
از قبول عام نتوان زیست مغرور کمال
آنچه تحسین دیدهای زین قوم دشنام است و بس
حقشناسی کو، مروت کو، ادب کو، شرم کو
جهد اهل فضل بر یکدیگر الزام است و بس
گلرخان دام وفا از صید الفت چیدهاند
گردش چشمیکه هوش میبرد جام است و بس
هرچه میبینی بساط آرای عرض حیرت است
این گلستان سربهسر یک نخل بادام است و بس
هیچکس را قابل آن جلوه نپسندید عشق
جوهر حیرانی آیینه اوهام است و بس
در ره عشقت که تدبیر آفت بیطاقتیست
هر کجا واماندگی گل کرد آرام است و بس
بال آهی میکشد اشکی که میربزیم ما
شبنم ما را هوا گشتن سرانجام است و بس
از تعلق آنقدر خشت بنای کلفتی
اندکی از خود برآ، عالم سر بام است و بس
چون سیاهی رفت از مو، فکر خودرایی خطاست
جامه هرگه شستهگردد باب احرام است و بس
فطرت بیدل همان آیینهٔ معجزنماست
هر سخن کز خامهاش میجوشد الهام است وبس
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست عشق همیشه علامت رستگاری نیست
... و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر ...
سید علی صالحی
روزگاری خواهد رسید...
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای
به یاد من
ستاره هارا خواهی شمرد تا آرام شوی
دلت هوایم را خواهد کرد
به یاد خواهی آورد با هم بودن هایمان را
به یاد خواهی آورد خنده هایم را
به یاد خواهی آورد اشک هایم را
مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی: من تو را میخواهم !!!
یعنی روحش غریق رحمت...!ودم شما گرم :41:
- - - Updated - - -
می ترسم از اینكه
روزی
یك جایی
من و تو
خیلی دور از هم
شب و روز در آغوش یك غریبه
بی قرار هم باشیم...
و بعد از هر بار هم آغوشی به یاد
آغوش هم بیصدا گریه كنیم... !!!
ما هیچگاه...
همدیگر را به تامل نمی نگریم...
زیرا مجال نیست...
این گونه است که...
عزیزترین کسانمان را در چشم بهم زدنی...
به حوصله ی زمان از یاد می بریم...
(حسین پناهی)
خـوابَم نِمے بَــرَد
بِه هَمـه چیز فِکر کَـرده اَم
بیشتَر بِه تُــو
وَ می دانَــم کِه خوابــے
وَ قَبل اَز بَسته شُدَن چَشــم هآیَـتــــ
بِه هَمه چیــز فِکــر کَرده ای
جُـــز مَـن ...!!!
چگونه خیانت میکنند ...
چگونه کنار دیگری میخوابند...
من حتی بالشم را عوض میکنم
خوابم نمی برد !!!
چه معادله ی نا برابری وقتی که من برای دیدنت چشمهایم را می بندم و تو برای ندیدنم
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]