-
سپرد دام به یاد من دیوانه که تو
چو غزالی همه پابند به رویا ی منی
نتوان رفت به راهی مگر از راه خیال
چو بخواهی که از این دارن راهی ببری
سحر از باد صبا گفت خبرآوردست
که همه مژده ی دیدار تو دادن زمرال
مگر از دام رهایی که تو را باز برند
که همین بند بباشد پره ی یاد و خیال
تا که اکسیر وجودت رمه درخون من است
تو اسیری ز دلم حکم به فرمان من است
نتوانم که تو را قسمت صد ساله کنم
به همان راه قسم بند تو آن جان من است
ساغر از کو ی تو ناگه ره صد ساله گرفت
دل من در پی سیما ی تو در دام گرفت
چو بگیر ی و بری جان مرا بر تو حلال
ز همین ساغر کوچک نفسم باز گرفت
-
باور نکردم تا به حال یاری که با خود داشتم
یاری برای من نبود خنجر به دستی داشتم
از پشت برایم دشنه و از روبه رو لبخند بود
باور نکردم سوختم زیرا که یاری داشتم
-
در راه عشق ندیدم مثل تو
در راه تو حقیرم واسه تو
راه عشقت بسی طولانی
همه جا گشتم ندیدم کجایی؟
با تا ببینم گل روی ماهت
بیا تا بچینم گیسوی سیاهت
کر کردم گوش عالم عاشقم
بی تو من بی قرارم ای عزیزم
بیا تا رویم ما در این راه
نخواهم با تو من دگر ماه
لطفا نظر بدهید.:39: