برای هر کسی که دوسش دارین حالا اندازش ?رق نمی کنه
پسر یا دختر
پدر یا مادر
برادر یا خواهر
از خودتون یا از شاعر دیگه ای شعر بگین
ممنون :)
نمایش نسخه قابل چاپ
برای هر کسی که دوسش دارین حالا اندازش ?رق نمی کنه
پسر یا دختر
پدر یا مادر
برادر یا خواهر
از خودتون یا از شاعر دیگه ای شعر بگین
ممنون :)
تو ای خالق هر قصه من این منو این تو
بر ساز دلم زخمه بزن این منو این تو
هر لحظه جدا از تو برام سالی و ماهی
با هر ن?سم داد میزنم جای تو خالی
خودت گ?تی امیر جان ؟؟؟
نه گ?ت از خودمون یا از کس دیگه هم باشه اشکال نداره
منو تو با هم يكي شديم
غا?ل از اين كه هيچوقت به هم نميرسيم
حالا هركدوم تنها
ا?تاديم يه گوشه ي دنيا
تنهام گزاشتی ر?تییییییییییییییییییییی
پیشه خدااااااااااا
کاشکیییییییییییی امشب بیااااای با ?رشته هاااااااااااااا
من از خدا خواستم،
نغمه های عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز ?راموش نکنی و
ببینی که سایه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداری تنهایی.
ولی اکنون تو ر?ته ای ،
من هم خواهم ر?ت
?رق ر?تن تو با من این
است که من شاهد ر?تن تو هستم
کلمات گویای راز درونم نیستند
مانده ام مبهوت و وامانده که چه گویم
که چگونه راز درون با تو بازگویم
چه عجیب است این لحظات
هنگامی که می خواهم لب به سخن باز کنم
و از دورنم برایت بگویم
از سختی هایم
از مشکلاتم
که در نبود تو آن ها را پشت سر گذاشته و بدرود گ?ته ام
راز درونم را با که در میان بگذارم هنگامی که تو نیستی
بر روی کدام دیوار یادگاری بنویسم
بر روی کدام درخت نام تو را هک کنم
به که بگویم که ?قط تورا دارم
هیچ کس نخواهد ?همید که من و تو چه کشیدیم
هیچ کس نخواهد?همید که ما کی بر بال کبوتران عاشق به پرواز در آمدیم
هیچ کس شدت عشقمان را درک نخواهد کرد
من و تو روز ما خواهیم شد
ولی ا?سوس که دستی یارییمان نخواهد کرد
(از خودم)
امروز که راه می روم دستانت نیست.
صدای تق و تق ک?شهایت نیست.
صدای راه ر?تن موهای از زیر روسری درآمده ات نیست.
صدای ن?سهای گرمت نیست.
نوای عشقت نیست.
صدای اسمت نیست.
ش?ای نایم نیست.
مهربانی لبهایت
گرمای ش?اعت کننده ی دستهایت
هیچ یک نیست.
مثل اینکه امروز راه نروم بهتر است.
از خودم . سعید.ش
باران
ومن آرام پس از تو به ايوان جستم
با تو بودم كه دري را به غمها بستم
با تماشاي خيالت از ايوان بگذشتم
در هواي يادت بنشستم
?رزانه به دنبال من وتو آمد
اوبود كه ميگ?ت زندگي بوي سبزه بوي باران دارد
باد .چالاك هراسان آمد
باد بود كه با خود بوي سبزه بوي باران آورد
آسمان چرخي زد
نور از ر?تن طرحي زد
از هم پاشيد
در هم گسست
پنهان نشست
ابر نزديك آمد
ومرا تنها ديد
ناگاه اشك در كاسه چشمش جوشيد
بغضش تركيد
اشكهايش هم ريخت
برسر من برسر تو
وتو گ?تي چه اندازه وشوري دارد
خوب زيباست ببين كه چه بويي دارد
باران شدت يا?ت
?كر انديشه زندگي لذت يا?ت
ن?سم لرزيد
بغضم از ساقه در هم كوبيد
دشت قلبم باريك
چشمهايم تاريك
من وتو در باران تنها
باران در چشمانم پيدا
ابر نزديك تر شد
چشمم تاريك تر شد
قلبم لرزيد
اشكم رقصيد
آسمان از غم من چيزي ?هميد
ناگاه اشك در كاسه چشمش خشكيد...
از خودم .
تاثير گر?ته از يك خاطره
ببخشيد كه پراز اشكال وخيلي ضايع بود
گاهی وقتا انقدر دلم از دنیا و آدماش می گیره که نمی دونم باید چی کار کنم حتی گریه کردن هم دوای دردام نمی شه ...
دستام و می برم بالا و با تمام وجود اسمش و صدا می کنم می گم:آه ای خدای عاشقا آخه.... آخه چرا؟ چرا عشقامون دورنگه ؟چرا همه چیز دروغه؟ چرا ریا؟ آخه مگه همیشه عاشق با معشوقش نبوده حالا چرا عاشقی هست و معشوقی نیست؟ آخه چرا عشقای صا? و پاک گذشته جاش و به هوس می ده؟ نمی دونم شاید داریم ازت دور می شیم آره داریم ازت دور می شیم
که نمی ترسیم و دروغ می گیم که قلبای دیگران و بازیچه قرار می دیم
خدایا من بدم می دونم که بد کردم که گناه زیاد کردم ولی نکنه دستام و رها کنی نکنه یه لحظه بهم نگاه نکنی نکنه یه لحظه ازم غا?ل شی که اگه این طور بشه سارا حتی توان ایستادن، توان نگاه کردن، توان عاشق شدن، توان دوست داشتن تمام نعمت هات، توان هیچی رو نداره ...
دست هایم را رها مکن
عشق آن ننگی که پندارید نیست
آن خیالی که شما دارید نیست
اشکهاتان هم دروغ دیگریست
اشک این آبی که می بارید نیست
سرد و مرموزید مانند صد?
عشق اما مثل مروارید نیست
لایق تزیین شدن با برگ گل
هیزم خشکی که می کارید نیست
عشق جز پرواز جز غم جز غزل
آنچه از آن سخت بیزارید نیست
تقدیم به خود عشق که از همه بیشتر دوستش دارم.
شعر از مصط?ی ?راهانی (دوست عزیزم)
گ?تي كه مرا دوست نداري گله اي نيست/
بين من و عشق تو ولي ?اصله اي نيست/
گ?تم كه كمي صبر كن و گوش به من كن/
گ?تي بايد بروم حوصله اي نيست/
پرواز عجب عادت خوبيست ولي حي?/
ر?تي تو و ديگر اثر از چلچله اي نيست/
گ?تي كه كمي ?كر خودم باشم و آن وقت/
جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست/
ر?تي تو خدا پشت و پناهت به سلامت/
بگذار بسوزد دل من مسئله اي نيست
گاه آرزو می کنم،
می توانستی چند صباحی چون من باشی...
بیندیشی آن چیز که من می اندیشم ؛
ببینی آن چه من می بینم؛
احساس کنی آن گونه که من احساس می کنم؛
دریابی آش?تگی،ترس،تحسین و
دوستی را که نسبت به تو احساس می کنم،
همه را یکباره با هم.
اگر می توانستی حتی برای لحظه ای در ذهن من زندگی کنی؛
می توانستی ببینی که دنیای من چگونه سرشار از مسئولیت هاست،
و عجیب آن که اغلب به تو می اندیشم.
می دیدی که چه شادی را به من ارزانی داشته ای.
می دیدی که تا کجا شادمانم که می توانم لبخند بزنم،
بخندم،سر خوش باشم وآزاد چون کودکان.
این همه را از تو دارم.
اگر می توانستی نیم نگاهی به درون من بی?کنی
می دیدی آن سپاس و تحسین را.
تحسین نه تنها برای آنچه که هستی
بلکه برای آنچه که بذل می کنی تا من این باشم.
و خواهی دید که تا چند،
این همه را حرمت می دارم.
اما آنچه که بیش از همه به حیرتت وا می دارد،
تمام آن عشقی است که به تو دارم.
وآن گاه که این را احساس کردی،
همیشه با یادش خواهی داشت.
درک خواهی کرد
که گرچه پیوسته نمی توانم ژر?ا و شکوه آن را بیان کنم،
اما همواره در وجود من می جوشد و زنده است.
تریسی ا.گیبز((Tracy A.Gibbs
ممنون از شعرقشنگت عالی بود
ولی عزیز چرا بعضی از کلمات انگلیسیه؟؟اگر اونارم ?ارسی تایپ می کردی بهتر بود ...بازم ممنون
حي?
ميدانم كه ديگر
بر نمي داري از آن خواب گران سر
تا ببيني
خورد سال سالخورد خويش
را كاين زمان چندان شجاعت يا?ته ست
تا بگويد:
راست ميگ?تي پدر...
?ريدون مشيري