يارم به يكلا پيرهن خوابيده زير نسترن
ترسم كه بوي نسترن مست است و هشيارش كند
اي آفتاب آهسته نه پا در حريم يار من
ترسم صداي پاي تو خواب است و بيدارش كند
نمایش نسخه قابل چاپ
يارم به يكلا پيرهن خوابيده زير نسترن
ترسم كه بوي نسترن مست است و هشيارش كند
اي آفتاب آهسته نه پا در حريم يار من
ترسم صداي پاي تو خواب است و بيدارش كند
ديد که ناز مي کنم گفت بيا عجب کسي
جان به تو روي آورد روي بدو گران کني
گنج دل زمين منم سر چه نهي تو بر زمين
قبله آسمان منم رو چه به آسمان کني
يكي بازي برآوردي كه رخت دل همه بردي
چه خواهي بعد از اين بازي دگر آورد؟ ميدانم
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند؟؟؟
پیش چشمم کمتر است از قطره ای
این حکایت ها که از طوفان کنند
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم...
من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست
بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست
تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نميكند
دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند
دل به دلبر گر سپاری دل بریدل بری کن تا بیابی دلبری
یوسف مصری فرو کن سر به مصر اندر نگر
شهر پر آشوب بین و جمله ی بازار مست
تو را در خوابهايم بعد از اين ديگر نخواهم ديد
تو را با آبها، آيينهها معنا نخواهم كرد
دوشینه گذشتم به خرابات علی کور
مأمور ملاقات کسی بودم و معذور
شهریار
روزهایی که من نخواهم بود روزگار لطف دیگری دارد
دلم از عشق و عاشقت بودن کارهای مهمتری دارد
در نامه معشوق ز عشق هيچ اثري نيست
ساحل شدن كشتي ما را خبري نيست
اي فانوس روشن تو به ما كن نظري باز
از شاهپرك قصه ي ما بال و پري نيست
(بداهه تقديم به دوستان گل نت آهنگي)
تو آسان نیمدی بر دست که آسان بگذری از من
کنون از تو بگذشتن مثال جان کندن است بر من...