من سر گشته نه آنم که پیت دام بکارم
نه همینم نه همانم تکتم تاک ستانم
نمایش نسخه قابل چاپ
من سر گشته نه آنم که پیت دام بکارم
نه همینم نه همانم تکتم تاک ستانم
:41::41::41: ولی ینی چی تکتم تاک ستانم؟نقل قول:
- - - Updated - - -
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت/
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی/
یاران هم نشین همه از هم جدا شدند
مائیم و آستانه دولت پناه تو
وای اگر روزی فراموشم کنی/
با غم واندوه هم اغوشم کنی/
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سگ با زبان خویش به زخمش زند دوا/
کمتر ز سگ کسی است که زخم زبان زند/
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود...
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا
روزی وفــا کنــی که نیـاید به کار من
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایـه ی قــرار دل بیــقرار من
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد
نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه؟
به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یا نه؟
|آقامون وحشی بافقی|
هر کس که می عشق ز دلبر ستاند
دِلَک خویش به قهری شکاند
ای که از عاشقی دلبر خود سیر شدی
دان که ناکس هدف خویش به مقصد رساند
بداهه خودم.
(اصلاحش می کنم با اجاه شما )
هرکس می عشقی زدلبر بستاند
در قهر دل خویش به هر سو بکشاند
از عاشقی ودلبریت سیر شد ام من
نا کس هدف خویش به مقصد برساند
در هوای غربت دل عاشق چه بارانی است
از ابر ناله برآمد که وادی عشق طوفانی استبیایید و بر درید این قبای زشت ریا راکه شبانگاه خانه راست گویان به مهر چراغانی است
تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من
پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت،
از اهل بهشت کرد یا که از دوزخ زشت،
جامی و بتی و بربطی و لب ِ کِشت،
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت