سلام دوباره.ممنون از تمام دوستانی که لطف کردن و به شعر من توجه داشتن
یه شعر دیگه ای براتون میزارم.
خوش باشید و عاشق
با عرض ارادت کامل خدمت دوست عزیزم الیاس
ای عشق بی همتای من ای سود و ای سودای من
روحم ز خود آراستی ای پاک روح آرای من
ما را ز خود مستانه کن امید را پیمانه کن
جان از کرم بخشا مرا اکسیر جان بخشای من
من گر روم ره در خطا یادت کند زان ره جدا
گر بوسه ای بخشی مرا روشن شود فردای من
شب از صفای چشم تو دیوانه و حیران شده
آهو ز زیبایی تو مست است ای زیبای من
آغوش تو از من جدا دستان پر مهرت کجا
افسوس که اینجا نیستی تا بشنوی غوغای من
گرمای دست تو هنوز من را نوازش میکند
شیرینی لب های تو مانده ا ست بر لبهای من
روحم تویی جانم تویی افکار و پندارم تویی
کی میشوم فانی خدا بر نرگس والای من
عقل و دلم را همچنین سمع و نظر را برده ای
اما طلب دارد هنوز دست و تن و لب های من
آه ای خدا بشنو زمن این درد و این تسکین من
سر جدایی باز کن طاقت ندارد نای من