در تنهاترین لحظه های تنهائیم چشمانم را که اقیانوسی استاز عشق و وفا به تو میبخشم ، تا هیچگاه به پاکی احساسم شک نکنی .
مرتضی
.
نمایش نسخه قابل چاپ
در تنهاترین لحظه های تنهائیم چشمانم را که اقیانوسی استاز عشق و وفا به تو میبخشم ، تا هیچگاه به پاکی احساسم شک نکنی .
مرتضی
.
خاک بر سران
خاک بر سرمان ...
گفته های دروغت را باور دلمان گشت
و خاک بر سرمان شد
چقدر مثل این بچه ندیدها
جمله دوست دارم را بر زبان اوردم
و خاک بر سرمان شد
این همه محبت های مرا
در یک نگاه اب دادی فرو
و خاک بر سرمان شد
با دلی در اندوه رفتیم
تا ببینم کی دوباره
خاک بر سرمان شود؟
باده ی نوشین رو زهر مان کردی
ای خدا باده ات را بشکند
چگونه با دل ما ور رفتی
ای خدا دلت را بکشند ذلیل شوی الهی
کاش خوابی بیش نبود این خواب بچه گانه
کاش رویایی بیش نبود این حریم ماهرانه
ای خاک
ای خاک
رفتیم و رفتنمان بحر دریا بود
تا خاک ها را به دریا بیافکنیم و گل کنیم
و ازین گل ها کوزهایی بسازیم
که نماینگر این باشد روزی که
خاک بر سرمان شد
ما خاک برسران دهه ی 60 تیم
که نمی دانیم بحر چه خاک بر سرمان میشود
اگر دختر باشی نه شوهری نه کاری
اگر پسر باشی نه همسری نه کاری
چون ما خاک بر سران دهه ی 60 تیم
دفترچه خدمت بر دست گرفتیم
در دست دیگر برگه وردی کنکور
هر چه تلفات بود 60 ها بود
گو.اهی نامه گرفتیم
تا پز ماشین 4 میلیونی مان را
به رخ دختر ها بکشیم
خاک بر سرمان بنزین هم سهیمه بندی شد
ما خاک بر سرانیم
که نمی دانیم بحر چه امدیم
ولی گویند در ان موقع
ان دور دورها
کسی بوده به فرزند علاقه داشته
امدیم ولی نمی دانیم برای چه
امدیم ولی نمی دانیم چگونه
برای چه
از ان بدتر اینست که می ریم
ولی نمی دانیم به کجا
شاید خاکمان در دریا بریزیم تا گل شود
و از اون کوزه ای بسازیم
برای ایندگان
که به گویم
ما همان خاک بر سرانیم
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بودهست
یاد خیام بخیر دوست خوبی داشته امنقل قول:
سنگ قبرم
بر سنگ قبرم بنویسید
مرد ...
ولی عاشق مرد
بنویسید بی کار نبود
کارمند بود
بر سنگ قبرم بنویسید
در این قبر جوانی به دارازا
خوابست
بنویسید جوان بوده و هنوز هشیارست
قلب من را حراج انعام کنید
تا که قلبم در درونه یکی دیگر بتپد
بر سنگ قبرم بنویسید
در رویایی پرواز مرد
ماله زمین نبود در اسمان ها مرد
بر مزارم اب گلاب نیاورید
از بوش اخه بدم میاد
بر مزارم گلو بل بل نزنید
دوست ندارم گلی چیده شود
مرا در کوه و چمن خاک کنید
توی کوهی مرا چال کنید
تا که هر صبح اسمانم را ببینم
تا که هر شب ستارها را بچینم
تا که از خاک تنم گلی بروید
تا که از جان تنم شاخه دواند
سينــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت
تـنــم از واسـطــه دوري دلـبــر بـگـداخــــــتآتـشــي بـود در اين خـانـه كه كاشانه بسوخـت
سوز دل بين كه ز بس آتش اشكم دل شمعجـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت
آشنـائـي نه غريـبـست كه دلسـوز مـن استدوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت
خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــردچون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخـت
چـون پيـالـه دلم از تـوبـه كه كـردم بشكسـتخـانـــه عقـل مـرا آتـش مـيـخـانــــه بسوخـت
ماجـرا كم كـن و بازآ كـه مـرا مـردم چـشـــــــمهمچـو لالـه جگـرم بي مـي و خمخــانه بسوخـت
تــرك افسـانـه بگـو حـافــظ و مـي نـوش دميخـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـكـــرانـه بسوخـت
كه نـخـفـتـيـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت
رفتی ازین آغوش چه راحت......وباز منم تنها و خاموش چراغم
چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟ ؟ ؟
دوره ارزانیست
چه شرافت ارزان
تن عریان ارزان
آبرو قیمت یک تکه نان
و دروغ از همه چیز ارزانتر
و چه تخفیف بزرگی خورده است
قیمت هر انسان
چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟؟؟
شعر ازخانم نازلی
.
تبسم شیرین عشق گوشه ای از نگاه (خداست) تنها به نگاه او می سپارمت
.
دروغ راستین من پر از حقیقتی عجیب
حقیقت نگاه تو پر از دروغ دلفریب
خیال آشنای تو تجسم دو چشمه اشک
غم و فراق و بی کسی ز عشق تو مرا صلیب
نگاه عاشقانه ات ورود زندگی به مرگ
تبسمی که می کنی برای دردها طبیب
تمام آرزوی شب شبیه چشم تو شدن
سیاه چاله دلت هوای عاشقی غریب
صدای سبز زندگی صدای خنده های تو
ز دوریت بهار من دلم نمی شود شکیب
تو باش تا که زندگی دوباره زندگی کند
و یا برو مرا بکش دوباره بر همان صلیب
عاشقی خسته ام از عشق جدایم نکنید
جز همان عاشق دل خسته صدایم نکنید
سالها ز آتش عشق سوخته ام ساخته ام
مرا همسفر خاطره هایم نکنید
از بس که غصه تو قصه در گوشم کرد
غمهای زمانه را فراموشم کرد
یک سیـــنه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم کرد
آوخ
آوخ نفسم را چه شب ِسرد گرفته
آیینه ِ این خانه چرا گرد گرفته ؟
یک پنجره امید مبندید خدا را
بازش بگذارید سرم درد گرفته
یا زلزله ها شانه ِ دیوارش تکانده
یا خشت و گلش داغ غم ِفرد گرفته
آوارِ بلا ها ست شب ِ حادثه،خانه..
خاکستر غمهای که آورد گرفته
از چیست مدامش شب تاری و سیاهی
شاید که ز شب روز خط ِ رد گرفته؟
*****
بر من ز بهاران کسی پیغام ندارد؟
شعر از آنجیلا پگاهی
نشسته ام وسط ِ عاشقانه ای بی رحم
وخیره ام به شروع ِ ترانه ای بی رحم
هنوز متّهمم که تو را نفهمیدم
و پایبند ِ تو هستم، به خانه ای بی رحم
همیشه اشکํچکیده میان قلبم ،تا-
نلرزد آینه ی بغض ِ چانه ای بی رحم
هنوز هم که هنوز است عاشقت هستم
جواب عشق ِ من اما بهانه ای بی رحم
تمام بی کسی ام بی اراده میگرید
بر استخوان پُر از درد ِ شانه ای بی رحم
ببین که سوختم از لحظه های تبدارت
و مانده ام ته ِ جیب ِ زمانه ای بی رحم
****
نه تبرئه و نه حبسی نوشته ای قاضی!
و آتشم زده ای با زبانه ای بی رحم...
صنم میرزازاده
اگرچه قصه دلها دراز است
بیا به آرزو عادت نماییم
بیا با آسمان پیمان ببندیم
که تا او هست ما هم با وفاییم
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟
كاش مي شد نغمه ياران شنيد
كاش مي شد شور و مستي را چشيد
كاش مي شد بانگاهش تر شويم
كاش مي شد ناز او را هي كشيد
كاش مي شد عشوه معشوق ديد
كاش مي شد رنج عشقش را كشيد
كاش مي شد همچو باران در كوير
با دل و جانش تمنا را كشيد
كاش مي شد با لبانش يار بود
كاش مي شد نوش دارو را چشيد
كاش مي شد همراه حرف دلش
كاش مي شد با دل او زار گريست
كاش مي شد غرق خواهش مي شديم
كاش مي شد هق هق عاشق نشيد
كاش مي شد با صدايش مست شد
كاش مي شد با حضورش سبز شد
كاش مي شد در دلش غوغا بريخت
كاش مي شد با لب حسرت گريست
كاش مي شد همچون سياوش بود زار
كاش مي شد نغمه هايش را شنيد