هیچ غمی نیست.فقط فقدان شادیست.
همون طوری که هیچ سردی نیست. فقط فقدان گرماست
نمایش نسخه قابل چاپ
هیچ غمی نیست.فقط فقدان شادیست.
همون طوری که هیچ سردی نیست. فقط فقدان گرماست
خانم سحر و سينا عزيز من اولين روزهاي حضورم توي اين انجمنه.خيلي خوشحالم كه اگر هيچ چيز هم نصيبم نشد ولي بعد از مدتها چند سطر مطلب خوندني و دلچسب به چشمم رسيد.بازم از مطالب زيباتون ممنونم.نقل قول:
گاهي وقت ها بيشتر قصه هاي ما سر دنياست و حرص وطمع و مصرف گرايي ما.اگه بتونيم فقط كمي قانع باشيم ارامش تمام وجودمونا ميگيره.بازم تاكيد ميكنم اگر همه كاينات و زمين و اسمان هم سرتون خراب شده باشه...دنيا و اخرتتون رو فكر ميكنين ويران كرده ايد...
در نهايت باز هم خدايي هست...
خدا...
(محمد)
نقل قول:
خوب به نظر من غم لازمه ی شعر گفتن نیست بلک عشق که لازمه ی شعر گفتنه. منظورم از عشق لزوما عشق به جنس مخالف نیست البته اونم شاملش میشه اما منظورم همه نوع عشق از عشق عرشی گرفته تا عشق فرشی. اگر هم شاعری شعریو در هنگامی که غمگین میگه به خاطر اون علاقه ش به اون موضوعیه که به خاطرش غمگینه. اگه به چیزی یا کسی عشق نمیورزید و علاقه در کار نبود غمی هم نبود که به خاطرش شعر بگه. به نظر من یه رابطه ی علت ومعلولی بین دوست داشتن و غمگین بودن و شعر گفتن هست.
اما همیشه شاعرا وقتی که غمگینن شعر نمیگن بیشتر مواقع هم وقتی در اوج شور وامید به آینده هستن شعر میگن. پس حتما نباید غمگین بود تا شعر گفت.
پس شعرهای این همه شاعر کشکه ؟؟؟؟؟؟؟؟نقل قول:
نه اینطور نیست غم لازمه ی یک شعر همراه با عوامل خارجی است
نقل قول:
نه. من گفتم کشکه؟؟ شما اگر پست منو با دقت بخونید من به وضوح اشاره کردم که عشق و غم و شعر گفتن با هم رابطه ی علت ومعلولی دارند. اگه عشقی وجود نداشته باشه(در همه ی ابعاد) غمی نیز وجود نخواهد داشت که شاعر به خاطرش غمگین بشه و شعر بگه. میشه بگید عوامل خارجیش چیه؟؟
مگر حتما عشق آدمو غمناک میسازه ؟؟؟نقل قول:
یکی از عوامل خارجی تاثیر جامعه بر شاعره که موجب غمگینی شاعر میشه
اینطور نیست ؟؟
میشه بگی چی ادمو غمناک میکنه؟؟ .نقل قول:
خوب شما همینطور یه اشاره میکنی میگی جامعه. دوست من جامعه و مشکلاتش وسیعه. حالا اگه کل مشکلات جامه و تاثیرات اونو در نظر میگیرید . باشه پس من اینطور بگم که اگه منظور شما از تاثیرات جامعه بر شاعر مشکلات اقتصادی سیاسی اجتماعی فرهنگی جامعه باشه خوب فکر میکنی علت ناراحت شدن یا همون غمگین شدن شاعر چیه؟؟
بازم برمیگرده به همون عشق. اگه عشق شاعر به جامعه و مردمش نبود چه لزومی داشت که ناراحت بشه؟؟ اصلا خود شما واسه چیزی که بهش علاقه ای نداری ناراحت میشی؟؟
در حقیقت هر چیزی که باعث نارحتو تو میشه همون عشق هست.عشق همیشه به اون معنی نیست که همه توقع دارن باشه.
یه کسی که میمیره و ما ناراحت می شیم در اصل همون عشق هستش.
هیچ چیزی از این محدوده خارج نیست و در آخر به همین عشق بر می گرده.
چی بگم من آخه ؟؟نقل قول:
حرف حساب جواب نداره !!!
نقل قول:
خواهش میکنم دوست عزیز. خوب دیگه دیدگاهه آدما باهم فرق داره.
نقل قول:
بابت جوابها ممنونم !
فروم باید همینجوری باشه یعنی انقدر باید توش بحث بشه که یکی به نتیجه برسه
واقعا از شما ممنونم !
آفرین بهت واقعا تبریک میگم. خیلی بزرگتر از سنت فکر میکنی. واقعا جای تبریک داره امیداوارم هر روز فکرت پخته تر شه دوست عزیز. چقدر خوب توصیف کردی که با مشکلات زندگی و غمهاش میجنگیو کنار میای من از حرفات چیزای قشنگیو یاد گرفتم. ممنون.نقل قول:
غم وجود داره از روز اول جزء يكي از احساسات دروني انسان بوده. بعضي وقتها يه چيزائي خارج از كنترل ما مي شه كه هرچقدر هم به خداي خوبمون توكل كنيم هميشه مثل خوره يه گوشه دلمون رو مي خوره . غم هاي هركس واسه خودش بزرگه چه غم نون باشه چه غم عشق . ما نمي تونيم بگيم غصه هاي يه بچه كوچيكتر از غصه هاي يه آدم بزرگه . لزوما غم و شادي حالت نوساني نداره . شاعران هميشه غم يه چيزي رو دارن ، جامعه ، يار، و... اما از اون جور خودآزارش نيستند. غم تو ذات ما هستش فقط ما با شادي مي پوشونيمش . مي گي نه ؟ يه آن به گذشتت فكر كن ! به اونهائي كه از دستشون دادي . ما از غم مي ترسيم همونطور كه از شادي مي ترسيم . ما هميشه مي ترسيم . مي ترسيم غمگين بشيم . مي ترسيم شاديهامون رو از دست بديم . نبايد از اينها ترسيد اينها تو وجودمون هستش ، خداي خوشگلمون از روح خودش واسه ما گذاشته ! مي گن خدا وقتي مي بينه بنده اي نمي دونم نماز ش رو نمي خونه يا گناه مي كنه غمگين مي شه . يه زمان بچه بودم وقتي مي رفتم تو تاريكي به خودم مي گفتم : روح وجود نداره و همش اينو تكرار مي كردم چون ازش مي ترسيدم ،بزرگ شدم يه مهربوني من رو برد يه جائي روح رو احضار كرد ديدم نه ترس نداره . غم يه چيزي مثل شادي هست اگه باهاش كنار بياي مي تونه يه جور شادماني باشه . اينم مطمئنم كه دچار افسردگي نشدم .
این حرفات منو یاد خودم میندازه. راست می گی گذشته که تموم شد.آینده هم از کجا میدونی چی قراره بشه؟ استرس و ناراحتی از این دوتا عملا مسخرست.ما همه نگران امتحانیم.از کجا می دونی اصلا امتحانی هست؟نقل قول:
من هم اصولا آدمه شادی هستم.بیخیال بابا دو روز دنیا رو عشقه.
من که فقط به جز خوندن پست ها و درس یاد گرفتن ازشون کاری دیگه بلد نیستم :106: . ترکوندینا :az . ای ول به همتون ... . :ap
حرفای بسیار جالبی...مسرور گشتیم :)
و اما در مورد شعر...
واقعا چرا بعضی افراد فکر میکنن که غم لازمه ی شعر گفتنه وشاعر لزوما ادم غمگینیه؟!
کلام اهنگین و موزونی که بشر تونست باهاش حالات و احساسات و هیجانات خودش رو بیان کنه ، ریشه در عقاید ، بینش و تفکر اون داره.
احمد شاملو میگه شعر برای دگرگون کردن جهان بنا شده... پس نباید فقط یک مضمون داشته باشه!
غم و اندوه هم میتونه یکی از محتواهای شعر باشه اما همیشه اینطور نیست.
به نظر من تاثیر اشعاری که همراه با شادی و امید هستن خیلی بیشتره.
مثل اشعار مولانا.
و البته یه پرانتز کوچولو هم باز میشه که توش بنویسم غم هم چیز خوبیه توی شعر، چون گاهی خواننده رو به فکر کردن میکشونه.اما اونم نه همه غمی.مثل بعضی از شعرای ناصر خسرو.که غمش به دلیل غفلت خودش بوده ، به دلیل کوته فکری و تنگ نظری مردم زمانش بوده ، چیزای ارزشمندی که میدونسته و میگفته ولی کسی نبوده که بتونه درکشون کنه و ... پرانتز بسته D: