مردم از شرمندگی،تا چند با هر ناکسی
مردمت از دور بنمایند و گویم یار نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
مردم از شرمندگی،تا چند با هر ناکسی
مردمت از دور بنمایند و گویم یار نیست
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
"شهریار"
ما گدايان خيل سلطانيم
شهربند هواي جانانيم
بنده را نام خويشتن نبود
هرچه ما را لقب دهند آنيم
ما کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
...
البته اگه تکراری نبوده باشه ببخشید
ز نوای مرغ یاحق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
"شهریارـ همای رحمت"
ای که گفتی دل گم کرده ز زلفم بستان
ما دل خویش ندانیم ز بسیاری دل
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
"شهریار-چه می کشم؟"
من در میان جمع و
دل جای دیگر است...
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
"شهریار-افسانه ی روزگار"
سرگران با غیر و باخود مهربان میخواهمت
پیش ازین بامن چه سان بودی!چنان میخواهمت
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدی اشک و آه من برو از باد و باران پرس
„شهریار-افسانه ی روزگار”
ساقی و مطرب ومی جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست...
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه ی ناکامیها
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامیها
"شهریار-ناکامی ها"
ابر میبارد ومن میشوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان،ابر جدا،یارجدا
امیرخسر دهلوی
از همه سوی جهان جلوه ی او میبینم
جلوه ی اوست جهان کز همه سو میبینم
"شهریار-چشمه ی قاف"
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی