سینه سردش پیش ماست ...
لبریز دردش پیش ماست ...
همسفر آتش کجاست ؟ همسفر آتش کجاست ؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سینه سردش پیش ماست ...
لبریز دردش پیش ماست ...
همسفر آتش کجاست ؟ همسفر آتش کجاست ؟
بی تو هر شب غمتو به خلوت خودم میبردم
خبری از تو نبود و لحظه ها رو میشمردم
وقتی شب سحر میشد به بی قراری
خودمو به به دست گریه میسپردم....
اما من واست میمردم
چند روز دله دیونه ..
میگریه همش بهونه ...
آتیشم میزنه هر شب ..
جای خالیت توی خونه
کی بیشتر از من برات میمیره
کی مثل من به دام تو اسیره
تو حریم عاشقی تو برام یه همنفس
با همون یه خاطره عمریه شاد وبس
به دریای غمت دل غوطه ور بی
مرا داغِ فراقت بر جگر بی
ز مژگانِ خدنگت خورده ام تیر
که هر دم سوز دل زان بیشتر بی
بی تو هر شب سرم بر بالش آید
چو نِی از استخوانم نالش آید
شب هجران به جای اشک چشمم
ز مژگان پاره های آتش آید
به دیار عشق تو مانده ام ز کسی ندیده عنایتی
به غریبیم نظری فکن ، چو تو پادشاه ولایتی
شده بی تو طاقت و صبر طی ، بکشم فراق تو تا به کی
همه بند بند مرا چو نی ، بود از غم تو شکایتی
چو صبا ببرت گذر آورد ز بلاکشان خبر آورد
ببرش زبان اگر آورد ز نیاز خسته حکایتی
روشن از پرتو رویت، نظری نیست که نیست
منت خاک درت، بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو، صاحبنظرانند، آری
سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
اشک غماز من ار سرخ برآمد، چه عجب
خجل از کرده خود، پردهدری نیست که نیست
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیلخیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم، سحری نیست که نیست
من از این طالع شوریده، بهرنجم ور نی
بهرهمند از سر کویت، دگری نیست که نیست
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون، شکری نیست که نیست
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان، خبری نیست که نیست
شیر در بادیه عشق تو، روباه شود
آه از این راه که در وی، خطری نیست که نیست
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
زیر صد منت او، خاک دری نیست که نیست
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آنجا، اثری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت، هنری نیست که نیست
تو تنهایی قلبم یه شب نقش تو افتاد
مثه اینکه خداوند تو و عشق به من داد
توی دلتنگی دنیا باهات عشق رو شناختم
با این واژه خوشبخت همه دنیام ساختم
تو رو اندازه شبهای مستی دوست دارم
تو رو قد تموم ملک هستی دوست دارم
برام این پریشون حالیا یعنی عبادت
تو رو جانا به حق بت پرستی دوست دارم
سلام دوست عزیز
خیلی زیبا می نویسی و با احساس. خیلی لذت بردم از خوندشون.
امیدوارم گنجینه واژه های ذهنت روز به روز شکوفاتر بشه.
اما معلومه که خیلی دل سوخته و دل خسته هستی.
امیدوارم به زودیه زود شادی جای غصه ها رو بگیره و امیدوارم که من اشتباه تشخیص داده باشم.:5:
در کنار دریا روح من آزاد است.
روح من بی پروا در پی آن عشقی است که به دنیا باز است.
من اگر دور روم، من اگر جا ماندم، من اگر با نفس لاله سرخ به ناز نگاه گل رز خندیدم،
با تو اما، همه چیز سبزتر است.
با تو اما قلبم، خانه امن شقایق ماند.
در پی اشگهایم یک جهان بی تابی است،
که خدا فاش نکرد راز چشمان پر از آه مرا.
شبی پر کن از بوسه ها ساغرم
به نرمی بیا همچون جان در برم
تنم را بسوزان در آغوش خویشتن
فردا نیابند خاکسترم
کاش می شد بوسه بارانت کنم،
جان عاشق را به قربانت کنم،
ای که دور از من در قلب منی،
باورکن که دنیای منی.
چو انجا که تویی از جمله پنهان
زکه پرسم ، که داند تا کجایی
تو پیدایی ولی کز جمله پنهان
وگر پنهان نه ایی پیدا کجایی
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
دم میزنی تو گرم و دم سرد میکشی