-
مادر
در خلوت و سکوتم
در فصل ناامیدی
بر این من شب زده
چون نوری وسپیدی
……………...
در شهر بی کسیها
تنها کسم تو بودی
آنکه برای غم هام
جان می سپرد تو بودی
………………
عشق تو عشق پاک است
پیش شکوه عشقت
دلدادگی مجنون
کمتر ز مشت خاک است
………………
ای کوه استقامت
ای نور هر دو دیده
عاشق به این بزرگی
ایزد نیافریده
……………...
هر جای دنیا باشم
یاد تو چون خدایم
در قلب و جان من است
ای مادر زیبایم
……………..
در غربت و غریبی
همیشه یادت هستم
این افتخار من است
کز خون پاکت هستم
……………..
باشد دعای خیرت
بدرقه ی راه من
ترسم به دل بماند
دیدار تو در وطن
-
سلام
شعرتون درعین سادگی زیبابود.
چون شعرنوهست جای انتقادازقالب روزیادنداره.
ازاین قسمتش بیشترازبقیه مصرع هاخوشم اومد
عشق تو عشق پاک است
پیش شکوه عشقت
دلدادگی مجنون
کمتر ز مشت خاک است
-
-
شعر قشنگی بود من بادو تیکش حال کردم یکی عاشق به این بزرگی ایزد نیافریده و یکی این افتخار من است کز خون پاکت هستم ....شعر برای مادر زیاد شنیدم ولی این یکی به نظرم دیدش فرق میکرد ....حضرت عشق عزیز به نظر من اگر یکمی توی استفاده از بعضی کلماتی که آهنگ شعر رو جالب تر میکنن کار کنید شعر قشنگی بشه ....مثلا همون قسمت اول :
در خلوت و سکوتم
در فصل ناامیدی
بر این من شب زده
چون نوری وسپیدی
فکر کنم روی اینم یکم کار کنید .....خیلی جالب بود
-
التماست می کنم ای مهربان
لحظه ای دیگر کنار من بمان
گریه های بی امانم را ببین
لحظه ای دیگر کنار من نشین
ناله هایم می رسد تا آسمان
از نگاهم التماسم را بخوان
در غم عشقت نکن من را اسیر
لحظه ای دستان سردم را بگیر
با تو من بد کرده ام ای نازنین
ای تمام هستی من در زمین
در نگاهم التماسم را ببین
-
سلاممممممممممم
خیلی قشنگ بود داداش .....دمت گرمممممممم
ولی یه مصاع کم داره
برای اون یه مصراع اخر یه مصراع دیگه هم بگو
یا علی
-
-
در خیابان قدم می زدم
آسمان هم دلش گرفته بود
و آرام آرام اشک می ریخت
مردم برای خیس نشدن به معابر پناه بردند
و من هنوز زیر قطرات باران قدم می زدم.آرام و آهسته
آخرتو دیگر چرا؟؟تو برای که؟؟تو برای چه؟؟
این گونه ناله می کنی؟؟؟
تو که خدا را در نزدیکی خود داری...اما من!!!
تو چرا اشک می ریزی این گونه؟؟؟
این ماییم که باید بگرییم به حال خویش تو دیگر چرا؟؟؟
شاید تو هم به حال ما می گریی
شاید می گریی که قطراتت پاکیی بر قلب تیره و تار ما باشد
ولی افسوس که این مردم ...چتر را اینمن گه خود می دانند
ببار ...ببار بر گونه های خیسم تا کس نبیند اشک هایم را
تا نگویند این دخترک نیز شکست خورده است
تا نگویند این نیز تنهاست
تا همه چیز همان گونه که هست باقی بماند
تا کسی نیاید و تنهاییم را بر هم زند
تا که زخمی دوباره بر قلبم نهند
ببار ...ببار...بباربر گونه های خیس این دختر تنها
-
سلام
شرمنده اصلا"حواسم به اینجانبودکه شعرگذاشتی ساراجان
خیلی خوب بود وزیبا
ازاین سبک انتقادکردن سخته (همون زمین کجه !)
فقط اینجا یک «ن» اضافه داشت چتر را اینمن گه خود می دانند
خیلی ممنون.
-
سلام
دیدم دوستان اشعارشون رونمی گذارند ،برای همین یکی ازمعرهام رومی نویسم (ببخشیددیگه ،شعربلدنیستم)
دلش غم گین است
سن وسالی نداردآخر
ازکنارش می گذریم
هرروز
وشایدبایک بغض ،بایک آه
خوب بنگربه چشمانش
کزسرسادگی وغم
وسعتی تابیکران هادارد
بنگر
برفروغ چشمانش که نرم نرمک کم سومی شود
روی کلامش بامن وتوست
خانم ،آقا!
ومامی گذریم
شایدباکمکی همدردی
وجریان فراموشی وکار
بازهم !
گوش کن آوای قلبش رامی شنوی
درآمیخته باصدای بلبل روی شانه اش
گهگاه می شکندازبی مهری ما
ویارسم زمان
اما ،شایدبشودبایک فال
یاشاخه ای ازگل سرخ
یک لبخند
دیواره ی قلبش
مرمت بکنیم!
منتظرانتقاداتتون هستم.
ممنون.