ریه هام پر شده از تو ...
بی تو هر لحظه ام عذابه...
حتی با فکر نبودت
شب و روز حالم خرابه
بغض معصوم ونجیبت
منو قانع کرد کمت شم
ممنونم اجازه دادی
باتو درگیر غمت شم.
نمایش نسخه قابل چاپ
ریه هام پر شده از تو ...
بی تو هر لحظه ام عذابه...
حتی با فکر نبودت
شب و روز حالم خرابه
بغض معصوم ونجیبت
منو قانع کرد کمت شم
ممنونم اجازه دادی
باتو درگیر غمت شم.
عمریست تا ز دست غمت جامه میدرم
دستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم
یادم نمیکنی تو به عمر و نمیرود
یاد تو از خیال و خیال تو از سرم
رفت از فراق روی تو عمرم به سر، ولی
پایم نمیرود که ز پیش تو بگذرم
میبایدم خزینهٔ قارون و عمر نوح
تا دولت وصال تو گردد میسرم
چون عمر گل دو هفته وفای تو بیش نیست
ای گل، تو این دو هفته مبر سایه از سرم
عمر عزیز و جان گرامی تویی مرا
ای عمر و جان، تو دور چرا باشی از برم؟
گیتی بسان عمر مرا گو: فرو نورد
گر در بسیط خاک بغیر تو بنگرم
عمری دگر بباید و شلتاق عالمی
تا گنج غارتی چو تو باز آید از درم
شیرینتری ز عمر و من اندر فراق تو
فرهادوار محنت و تلخی همی برم
ای عمر عاریت، مکن از پیش من کنار
تا در کنار خویش چو جانت بپرورم
گر اوحدی به سیم سخن عمر میخرد
من عمر میفروشم و وصل تو میخرم
اوحدی مراغه ای
حالا كه كار تو شده پر از نيرنگ و ريا
حالا كه دل تو شده فرسنگها دور از خدا
به من نگو دوست دارم كه باورم نميشه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نميشه
به من نگو دوست دارم كه باورم نميشه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نميشه
تو با اين چرب زبوني هي به من دروغ ميگي
ميخواهي گولم بزني هي به من دروغ ميگي
به من نگو دوست دارم كه باورم نميشه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نميشه
حالا كه كار تو شده پر از نيرنگ و ريا
حالا كه دل تو شده فرسنگها دور از خدا
به من نگو دوست دارم كه باورم نميشه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نميشه
به من نگو دوست دارم كه باورم نميشه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نميشه
تو با دل شكستهام انقده جفا نكـــن
تو اگه دوستم نداري اينجوري بد تا نكن
به من نگو دوست دارم كه باورم نميشه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نميشه
به من نگو دوست دارم كه باورم نميشه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نميشه
به من نگو دوست دارم كه باورم نميشه
نگو فقط تو رو دارم كه باورم نميشه
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]آهنگ به من نگو دوست دارم
مجنون شدم بیا که تو لیلای من شوی
تصویر عاشقانه ی صحرای من شوی
دیروز آمدی غم امروز من شدی
امروز می روی غم فردای من می شوی
من با تو عهد بستم و آدم شدم ولی
تنها بع شرط آنکه تو حوای من شوی
باید عزیزتر شوم پیش چشم تو
شاید بدین بهانه زلیخای من شوی
حتی بعید نیست به موسی شدن رسم
تنها به شوق آنکه تو دریای من شوی
امشب نقاب اینه بر چهره می زنم
تا بی درنگ محو تماشای من شوی
یک شعر عاشقانه برایت سروده ام
تا شهریار شهر غزلهای من شوی
بت های سرزمین دلم را شکسته ام
تا بعد از این الهه ی زیبای من شوی
رنگ رویایی چشمای قشنگتتا ابد از خاطرم بیرون نمی رهگرچه رفتی یاد موهای کمندتتا همیشه تو دلم مرغی اسیرهمنم زندانی دلتنگی توگرفته در برم دیواری از غمو نقش محو اندام بلندتسبز در زیرغبار سرد ماتمدر آن بی تابی لبهای سردمدلم آشفته از زیبایی توستسحر تبدار از نامهربانیتشبم بیمار از دلـتنگی توستبرو تنها گذار این سوته دل راچرا سرمی زنی شبها به خوابمچرا می تابی ازخورشید هر صبحچرا مي آیی از هر سو سراغم
دلم گرفته............
پای پنجره نشستم کوچه خاکستری باز زیر بارون من چه دلتنگتم امروز
انگار از همون روزاست حال و هوام رنگ تو ا کوچه دلتنگ توا
دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره
این راهه دورم خبرم از دل من که نداره
آروم ندارم یه نشونه می خوام واسه قلبم
جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم
این دل تنهام دوباره هوای تو رو داره
هوای شهر تو و بوی گلاب
پیچیده توی اتاقم مثل خواب
داره بدجوری غریبی می کنه
آخه جز تو دردمو کی می دونه
دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره
چشمای خیسم واسه ی دیدنت بی قراره
این راهه دورم خبرم از دل من که نداره
اول به نام عشق
دوم به نام تو
سوم به ياد مرگ
بر لوح شيشه اي قلبت بنويس:يا تو و عشق، يا من و مرگ
زمان به من آموخت كه دست دادن معني رفاقت نيست...
بوسيدن قول ماندن نيست...
و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست
از ديده به جاش اشک خون مي آيد
دل خون شده ، از ديده برون مي آيد
دل خون شد از اين غصه که از قصه عشق
مي ديد که آهنگ جنون مي آيد
آزرده دل
من زنده ام بين شما، يا اينکه شايد مرده ام
گم مي شوم در خويشتن، سرخورده ام، سرخورده ام
راهي ندارم جز ميان لاک خود پنهان شوم
وقتي نشسته بار بودن تا ابد بر گرده ام
چون ماهي رودم ولي در باور خود گم شدم
ماهي نمي فهمد مرا، وقتي برايش مرده ام
وقتي که بيرون مي زنم از خويش مي فهمم که من
حتي به قدر يک نفس دل بر خودم نسپرده ام
حالا ميان رفت و آمدهاي سرد روزها
من آرزوي زنده بودن را به گورم برده ام
اينجا بيابان است و من خارم به چشم اين کوير
بغض کويرم درگلوي بوته ها پژمرده ام
من زنده ام، پس نيستم بين شما مرده پرست
هرگز نمي خواهد بداند من چرا افسرده ام
آزرده دل، آزرده جان، آزرده تن، آه اي خدا
سهمي دگر مي خواستم، از زيستن آزرده ام
امروز سي سال است منهاي تمام سال ها
منهاي وقتي نيستم را لحظه اي نشمرده ام
من! بودنم را مي پذيرم باز هم با اين حساب
حس مي کنم يک جا، نمي دانم، نه، کم آورده ام
آرزو
کاش بر ساحل رودي خاموش ، عطر مرموز گياهي بودم
چون برآنجا گذرت ميافتاد به سروپاي تو لب ميسودم
کاش چون ناي شبان ميخواندم به نواي دل ديوانه تو
خفته بر هودج مواج نسيم ميگذشتم زدر خانه تو
کاش چون پرتو خورشيد بهار سحر از پنجره ميتابيدم
ازپس پردة لرزان حرير رنگ چشمان تورا ميديدم
کاش چون آيينه روشن ميشد دلم از نقش تو و خنده تو
کاش چون برگ خزان ، رقص مرا
نيمه شب ماه تماشا ميکرد
در دل باغچة خانة تو .
(فروغ فرخزاد)
من اينک باز مي گويم
کلامم را
و شعرم را
برايت راز مي گويم
تو اي نيلوفر زيبا
تو اي تنها و بي همتا
چنان در سحر زيباي کلامت
مانده ام مفتون
چنان با حرف حرف شعر تو
جدا گشتم از اين گردون
که ديگر هيچ حرفي جز کلام
دوستت دارم
نمي دانم
نمي خواهم
نمي خواهم دگر اين گيتي پست دغل پرور
که ديگر من تو را دارم
به استقبال تو اين بي زبون آمد
برايت هديه ايي دارد
اگر چه کوچک و کم قدر
که شايد در نظر آيد
و آن جاني ست ناقابل
که در پيش تو قربان است
يکي شکرانه کوچک
براي عهد و پيمان است
با هر که درد خويــش اظـهار مي کنم خوابيده دشمني است که بيدار مي کنم
از بس که در اين ديار اهل درد نيست اظهار درد خويش به ديــــوار مي کنم
واسه تو نامه نوشتم كه ديگه از تو گذشتم
ميدونم دوستم نداري ، من همينه سرنوشتم
از ته دل با صداقت ،دل ميگه برو سلامت
ميدونم نبودن تو نمي گيره رنگ عادت
بودنت مثل يه نعمت ، داشتن تو آره حسرت
بودن حتي يه لحظه,در كنار تو غنيمت
آخ چه حيف شد كه تو رفتي ،آخ چه حيف شد برنگشتي
شب رفتن تو دل گفت :اي خدا چه سرنوشتي
من ميخوام اينو بدوني ، از توي چشام بخوني
توي اين قلب شكسته تا ابد عزيز مي موني
نمي دانم دستهاي پاييزي ام را به دست که بسپارم...
نمي دانم سنگيني غربت لحظه هايم را چگونه زير آخرين بغض آسمان فرياد کنم...
نمي دانم صداي اولين حضور باراني ات کنار کدام نخل مقدس متولد شد...
اما باز هم چشم براهم
به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد عجب از محبت من كه در او اثر ندارد
غلط است هر كه گويد دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد
چه کسي وسعت اندوه مرا باور کرد؟ چه کسي؟
چه کسي روي سياهم همه را شبنم کرد چه کسي؟
چه کسي شاخه گلهاي درونم همه راپرپر کرد؟ چه کسي؟
چه کسي بود که بشکست صدايم به سکوت؟ چه کسي؟
چه کسي سنگ صبور دل من خواهد بود؟ چه کسي؟
چه کسي غصه عالم همه را قسمت کرد؟ چه کسي؟
چه کسي دست مرا با دست گرمش گره اي خواهد زد؟ چه کسي؟
چه کسي نام مرا تا به سحر زمزمه خواهد کرد؟ چه کسي؟
چه کسي......................
بر مزارم گريه کن اشکت مرا جان ميدهد
ناله هايت بوي عشقو بوي باران ميدهد
دست بر قبرم بکش تا حس کني مرگ مرا
دست هايت دردهايم را تسلا ميدهد
با من درمانده و شيدا ، سخن را تازه کن
حرفهايت طعم شيرين بهاران ميدهد
وقت رفتن لحظه يي برگرد قبرم را ببين
اين نگاه آخرت اميد ماندن ميدهد
رفتي و چشمم به دنبال قدم هايت گريست
زخم هاي مرده ام را رفتنت جان ميدهد
ميدوني طاقت جدايي رو ندارم
با تو من مث صد تا بهارم
ميخوام که نري تو از کنارم
ازت زياد خاطره دارم
ميخوام اسمتو من نفس بذارم
از تو بگم در سايه سارم
هرجا بري من دوست ميدارم
از عاشقاي اين ديارم
بياد شبهاي زير بارون که خيس ميشد تموم سروپاهامون
شبا همش من خواب تو رو ميبينم بين هفت تا آسمون ، رو زمينم
نيست از من قدرت بوسيدن چشمان تو
ياد داري نسنجيده جوابم کردي
قصه غربت خود گفتي و خوابم کردي
تا که قلبم به هواي دل تو پر ميزد
شمع سوزان شدي اي اشک ، کبابم کردي
حال ديگر سخن عشق و وفا کودکي است
که به صحراي دلم تشنه ، سرابم کردي
من براي تو گنه کار شدم بي انصاف
مست عشق بودم و تو مست شرابم کردي
گرچه من عشق تو را شهره شهري کردم
تو به انگ بي وفايي ناشنوايم کردي
ليک ديگر نشوم شوي تو اي شهره شهر
خلق داند که تو در عشق خوابم کردي
باد ميبوسد به جايم ، قلب ايمان ميدهد
تا ابد بغضِ منِ تب زده کال است عزيز
ديدن گريه ي تمساح محال است عزيز!
تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزيز
پنجره بين من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شيشه حلال است عزيز!
ما دو ريليم به اميد به هم وصل شدن
فصل گل دادن ني ، فصل وصال است عزيز !
ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده
عيب از توست !...ببين ! چشمه زلال است عزيز!
دام گيسوي تو بي دانه شده ، مي فهمي ؟!
امپراطوري تو رو به زوال است عزيز
عشق اين نيست که بر گردن من حلقه زده
اينکه بر گردنم افتاده وبال است عزيز
[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
زمستون
تن عريون باغچه چون بيابون
درختا با پاهای برهنه زير بارون
نميدونی تو که عاشق نبودی
چه سخته مرگ گل برای گلدون
گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه
واسه هم قصه گفتن عاشقانه
چه تلخه
چه تلخه
بايد تنها بمونه قلب گلدون
مثل من که بی تو
نشستم زير بارون زمستون
زمستون
برای تو قشنگه پشت شيشه
بهاره زمستونها برای تو هميشه
تو مثل من زمستونی نداری
که باشه لحظه چشم انتظاری
گلدون خالي نديدي
نشسته زير بارون
گلای کاغذی داری تو گلدون
تو عاشق نبودی
ببينی تلخه روزهای جدايی
چه سخته
چه سخته
بشينم بی تو با چشمای گريون[ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
رویاهای شیرین تنهایم بگذارید
دیگر با شما نمی آیم
فایده این همه با شما بودن چه بود ؟
هر روز
در جاده سر سبزو زیبای شما با او قدم زدم
دستانش را گرفتم
موهایم را نوازش کرد
من به امن ترین مکان دنیا پناه بردم
خندیدیم
گریه کردیم
و هر روز محکم تر دستانش را گرفتم
هر روز و هر روز . . .
ولی وقتی چشمانم را باز کردم
نه آن خنکای دروغین نسیم دروغتان بود
نه او
نه حضورش
فقط جای چند شبنم روی گونه هایم مانده بود
از اینکه همه چیز دروغ بود بغضم میگرفت
دلم برای دلم میسوخت
میدانی اصلا
من همین جاده گرم حقیقت را
همین در آرزوی بودنش را
همین پر پر زدنم را
ترجیح میدهم
حالا دیگر نمیترسم چشمانم را باز کنم
و ببینم
هیچ کس موهایم را شانه نمیکند
هیچ دستی در دستم نیست
دیگر برایش اینقدر دلتنگ نمیشوم
دیگر اینقدر مبهم به کتابها نگاه نمیکنم
دیگر در بین خطوط پی حروف اسمش نمیگردم
دیگر ساعت ها به آیینه خیره نمیشوم
دیگر دیوانه خوانده نمیشوم
میدانم میدانم
چند سالیست با این همه رویای زیبا
شب را صبح
صبح را شب کرده ام
در آغوشش کشیدم
بوسیدمش
حسی که شاید هرگز حقیقت نیابد
ولی دیگر از این همه شکستن
پس از بیداری
از این همه نگاه مبهم به نقطه ای کور
خسته شدم
دیگر این تکه های شکسته را دروغ ترین رویا هم
کنارهم نمی آورد
بگذارید در همین تلخی حقیقت بمانم
بگذارید در همین تنهایی تلخ
بمیرم
(مريم احمدي )
این روزها
تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد
شعرهای تنهایی
شعرهای دلگیری
شعرهایی از شکست
این روزها فقط دلم شعر می خواهد
شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند
تا نابودی
فقط به دنبال صدا می گردم
صدایی برای همراهی
صدایی برای تاکید تنهایی
فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟!
صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟
خدا پیر شدم کسی ندید
خدا ترسیدم کسی ندید
خدا تنها شدم
تنها . . .
کسی ندید
خدا مگر نمی گویند تو می شنوی
ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی
خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند
خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد
خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست
نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست
همین روزها به جایی میروم
جایی به وسعت تمام تنهایی ام
جایی برای فریاد
خدای عزیزم دستانم را بگیر . . .
امید فهیمی