یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
نوع: ارسال ها; کاربر: Nassim_Agha; کلمات کلیدی:
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
همیشه قصه این بوده یا مرگ قصه یا آدم
ته دریاچه های عشق می جوشند چشمه های غم
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
نگو نگو نمیام نگو نگو نمیام
امید و پر دادن دیگه سخته برام
دیگه سخته برام
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
می خوام برم کوه
شکار آهو
تفنگ من کو لی لی جان تفنگ من کو
بالای کوهی
کفتر پرونی
قدت بنازم لی لی جان خوب می پرونی
خوب کافیه که یک نگاه به دور و بر خودتون بندازید تا ببینید بقول اون دوست تون جناب اجل
مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان
عشق بازان بر شمشیر تو عمدا آیند
نکنه یه وقت بیاد صداش به دادم نرسه
آینه ها خالی بشه کور بشه چشم ستاره
مث یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
این را که ارادت دارید استاد اما خدمت شما عرض کنم:
ما نداریم غم دوزخ و سودای بهشت
هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند
تا زدم لاف هنر خواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنر هاست در این بی هنری
چیزی نمونده بود بنویسم
سبی که آواز نی تو سنیدم و بگم من زبونم ممیگیره
سفر چگونه دست من را
از آن همه گرمی جدا کرد
گویی صدایی از ته گور
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمی دانی ای گل سیراب
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهل است
که با شکر دهنان خوش بود سوال و جواب
دعاهای سعدی هم احتمالا از جنس متلکهای امروزی ...
کوله بار سهم من رو شونمه
کوله باری که پر از شکستنه
گرمی می عشق رو تکرار میکنه
ناله نی عشق رو فریاد میزنه
گریه مستی و زجه های نی
من همان روز دل و صبر به یغما دادم
که مقید شدم آن دلبر یغمایی را
ای وای اگر صیاد من، غافل شود از یاد من، قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود، وز رشتهی گیسوی خود، بازم رهاند
در پیش بی دردان چرا، فریاد بیحاصل کنم
گر شکوهای دارم ز دل، با یار صاحبدل کنم
وای...
اینکه همچین اروتیک هم نیست ! باید دید ایا حجاب اسلامی توش رعایت شده یا نه؟
می ندانم چه کنم چاره من این دستان را
تا به دست آورم آن دلبر پُر دستان را
هوسِ اوست دلم را چه توان گفت اگر
دست...
چ؟!!!
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
بغض سر گردان ابرم قله ی آرامشم تو
شانه هایت را برای گريه کردن دوست دارم
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
سعدی رو میشه پذیرفت اما ما رو نمیشه؟پس لابد باید بخودم بگم:
ما را که ره دهد به سرا پرده وصال
ای باد صبح دم خبری ده ز ساحتش
دل تنگم بیگانه شد نمی خواهد دیگر تو را
نشان من دیگر مجو ، حدیث دل دیگر مگو
دلم شکسته زیر پا نمی خواهد دیگر تو را
نمی خواهد دیگر تو را
تو ای خدای مهربان ، تو ای پناه بی کسان
یک کمی اروتیکه ولی خدا ببخشه دیگه سعدیه
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
ستاره آســـمون اشـــــــــــمارم امشو ...... آخ اشـــــــــــــــمارم امشــــــــــــــــو
بورین یار با اویین بیـــــــمارم امشو ...... آخ بیـــــــــــــمارم امشـــــــــــــــــــو
ت
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقائیم
یاری که با قرینی الفت گرفته باشد
هر وقت یادش آید تو دم به دم به یادی
بعد از این دیگر نیایم
بی وفا حتی به خوابت
میشوی تنهای تنها
میدهم اینسان عذابت
میروی.اما به دنیای فراموشی
با غم سردی که میدانم هم آغوشی
کاش از اول من به حالت بی وفا پی برده بودم
تو فریبم داده...
نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم