در همه دیر مغان نیست چون من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی
دل که آینه صافی است غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
نوع: ارسال ها; کاربر: zibaaa; کلمات کلیدی:
در همه دیر مغان نیست چون من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی
دل که آینه صافی است غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
من نمیگم فرهاد کو کنم من
تیشه به کوها که نمی زنم من
عاشق تو بی تو به کوه نمیره
وقتی نباشی تو خودش میمیره
ای بدل کرده آشنایی را
برگزیده ز ما جدایی را
آفتابی و بی تو نوری نیست
ذره ای این دل هوایی را
یاد از ان شب ها آشب که تنها
آشفته حال و رسوا در ساحل دریا
آی گلی جان
مویت آشفته راز دل گفته
در آن چشم سیاهت پنهان شد گناهت
آی گلی جان
شاید...!
دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده است
کانجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون کرد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
همیشه غایب من زخمم هامو مرهم میذاره
همیشه غایب من گریه هامو دوست نداره
نکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسه
آینه ها سیاه بشه کور بشه چشم ستاره
با م....
مراحمید شما!
نمیدونم چراولی زیاد خوش بین نیستم:
در چارسوی عالم شش گوشه توتویش
یک دوست نمی بینم یک یار نمی یابم
بسیار وفا جستیم اندک قدم از هر کس
افسوس که اندک را بسیار نمی یابم
همه شب خواب می بینم که آسمون آبی شده
این شب تار و سیاه دوباره مهتابی شده
می بینم صبح شده و راز من و تو همه جا
مینون مردم شهر دوباره آفتابی شده
بیا تا با هم بشیم انگشتر هزار...
یک تن از خوبان گندمگون نصیب ما نشد
ما سیه روزان مگر فرزند آدم نیستیم؟
ایکه در خوبی و پاکی چلچراغ آسمانی
قلب سردم را چه بی حاصل به سویت می کشانی!
ر....
بعد از تو هزار نوبت افسوس
بر دور حیات باطل من
!
سکوت اگر نشانه رضا بود
چگونه باور نکنم سکوت گویای تو را
نگاه اگر پیام آشنا بود
چرا تمنا نکنم نگاه گیرای تو را
س...
ای که درمان جگرسوختگان میدانــــــــــــی
مرهمی بر دل مانه که به غایت ریش است
خوب من به کی جواب بدم؟!
ق:
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تـــــو سلوک شد
ش:
شد زندگانی زندان من
ایندم منم که بی دل و بی یار مانده ام
در محنت و بلا چه گرفتار مانده ام
با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم
با اهل مصطبه* چه به انکار مانده ام؟!
مصطبه به معنای سکو یا حجره
خواستم تنوع بشه!
منم اکنون در این صحرا
من و این شام جانفرسا
من و یک دل دل و صد غوغا
به جز صدای قلب من که می تپد به یاد دلبر
نه نسیم جان برای اینکه جبران بشه منم یه شعر اروتیک مینویسم(چشمک):
شبی دل را ز تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت میدیدم و جام هلالی باز می خوردم
خاطرت آید که شبها با تمام آرزوها
بوسه بر لب های تشنه میزدیم اما دریغا
میروم غمگین و خسته با تنی سرد و شکسته
میروم اشکی بریزم با دلی در خون نشسته
چ
اروتیک بودن سعدی رو میشه پذیرفت نسیم جان....
تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده ام تا بسوزم تمام
ادامه همان ترانه:
تو همان شرری که خرمن جان من بسوزی
تو که با نگهی به جان من شعله برفروزی
تو که از صنمی ندیده ای روی آشنایی
زچه رو دل من تو این چنین کشته وفایی؟!
میرفت خیال تو زچشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
به زمانی که محبت شده همچون افسانه
به دیاری که نیابی خبری از جانانه
دل رسوا دگر از من تو چه خواهی دیوانه؟
س....
یارب ما اثری در تو ندارد ورنه
لرزه بر عرش فتد از اثر یارب ما
اگر بر دل من بر دل من مهر و وفا داد خدا داد
اگر مهر تو را مهر تو را بر دل ما داد خدا داد
نگو حکم خطا بود که این کار خدا بود
چه سازم که نصیبم همین رنج و بلا بود
من به زبان اشک خود می دهمت سلام تو
برسر آتش دلم همچو زبانه میروی