سلام به همهء دوستان....بعد از ماه ها ...
دیر آمده ای رفیق دیر آمده ای / تنهایی من سرش شلوغ است امشب
|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
نوع: ارسال ها; کاربر: محمد شفیعی; کلمات کلیدی:
سلام به همهء دوستان....بعد از ماه ها ...
دیر آمده ای رفیق دیر آمده ای / تنهایی من سرش شلوغ است امشب
نخواهم من طریق و راه طامات
مرا می باید و مسکن خرابات
گهی با می گسارم انده خویش
گهی با جام باشم در مناجات...
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم...
هوای کوی تو از سر نمی رود ما را
قریب را دل سرگشته با وطن باشد...
شراب بی خمارم بخش یا رب
که با وی هیچ درد سر نباشد...
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم...
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش
دهید شیشهء صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق تو ام دیده چه شب می گذراند...
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردیست
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنا گفتیم و همین باشد
زاهد از کوچهء رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند...
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوهء شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود...
(دیگه خودتان حدیث مفصل بخوانید از این مجمل)
تو را به جلوه فروشی نیاز نیست چو گل
که غنچه ای تو و در خود نشینی ات زیباست...
تا به دامان تو ما دست تولی زده ایم
پشت پا بر حرم و دیر و کلیسا زده ایم...
نگر تا این شب خونین سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد...
مکنید دردمندان گله از سیاهی شب
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم...
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست...
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمی دانی ای گل سیراب...
نخواهم من طریق و راه طامات
مرا می باید و مسکن خرابات
گهی با می گسارم انده خویش
گهی با جام باشم در مناجات...
بر ما رقم خطاپرستی همه هست
ناکامی و عشق و تنگ دستی همه هست
با این همه در میانه مقصود تویی
جای گله نیست چون تو هستی همه هست...
تا قوت عشق تو بدیدم
سرگشتگی ام بسی فزون گشت...
دلا یک دم رها کن آب و گل را
صلای عشق در ده اهل دل را
لعل شیرینش ببوسم چون شکر تا بامداد
دامنم از بوسه پر یاقوت رمانی شود...
(دوستان ببخشید دیگه,دنیای شعر دیگه نمی شه خیلی خرده گرفت!!!)
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است....