0
مصاحبه با جمیز هتفلد
تموم مدت بزرگسالیت رو توی متالیکا بودی. تا حالا احساس محدودیت کردی؟
من خودم کاری کردم که احساس محدودیت بکنم: از جر و بحث خسته شدم. دیگه نمی خوام پنج ساعت درباره یه چیز مسخره و بی اهمیت بحث کنم. تو بردی. این گروه لارسه. اگه من بتونم خودم باشم، فعالیتم میشه پروژه ی جنبی. که خیلی مضحکه. من واسه گروه هایی که بفهمم کار جنبی یا چیزی شبیه به اون انجام دادن، احترام قائل نمیشم.
برای زندگی متالیکایی پارامترهای سختگیرانه ای وجود داره. مثل اینه که تو ارتش خدمت کنی.
آره جیگر، Metal Militia (چریکهای متال)! ما همه پی بردیم که توی این ساختار، آزادی وجود داره. حداقل تو زندگی من باید یه ساختاری وجود داشته باشد. فکر کنم لارس بیشتر از همه به این امر پی برده. تو میتونی جیسون رو به عنوان یه گوسفند قربونی در نظر بگیری. من نمی خواستم اون 12 تا پروژه جنبی داشته باشه: تو توی متالیکا هستی. ولی حالا متالیکا یعنی هر چهار تای ما. اینه پروژه ی سولوی ما. این بهترین راه برای بیرون ریختن احساسات و لمس کردن مردمه.
موقع شروع به کار گروه، لیدر کی بود؟ تو یا لارس؟
ما هر دومون لیدر بودیم اما در مسیرهای مختلف. شکی نیست که لارس پیشگام تشکیل گروه بود. ولی منم همینو می خواستم، واسه همین ما نیرومون رو جمع کردیم یه جا. لارس اسم گروه رو پیشنهاد داد من لوگوش رو. اون مرد اقتصادی گروه بود، مغز متفکر گروه بود. من متفکر خوبی نیستم. اون تنها کسی بود که تو یه خانواده پولدار بزرگ شده بود.
یه خانواده ی پولدار و قلندر مآب (بی خیال و به شدت خودمونی که به قوانین جامعه زیاد اهمیت نمیدن. م).
آره، همیشه و همه جا هر کاری که دلش می خواست می کرد. جنبه ی منفی این مساله کاملا مشخصه – لوس بار اومدن. اما جنبه ی مثبتش اینه که همه کاری میتونه انجام بده. اون ایمان داره که میتونه انجامش بده. گاهی وقتا من فکر می کنم که هممون داریم انرژی اونو دنبال می کنیم.
تا حالا شده که شما دو تا خارج از فضای متالیکا، بدون اینکه از هم خجالت بکشید، احساستون رو با همدگیه تقسیم کنید؟
اگه فقط من و اون باشیم به راحتی این کارو می کنیم. نمونه بارزش اون موقعیه که من از دوره ی درمان و استراحت برگشتم – سعی کردم تا رو در رو باهاش صحبت کنم، بهش بگم کجا بودم و نیاز داشتم که اونجا باشم، بهش بگم که چه احساسی دارم. بعضی وقتا هم بوده که اون توی یه شرایط سخت قرار داشته. (این جور وقتا) همه چیزو فراموش می کنی. زره خودتو بر می داری. میشینی و ... (جیمز یه نفس عمیق میکشه). حتی اون قدیما وقتی لارس توی یه بار واسه خودش دردسر درست می کرد ، من میرفتم و درش میاوردم. آره، اون همیشه گنده تر از دهنش حرف میزنه. (با خنده) بسته به طرف مقابلش، من میذاشتم خودش مشکل رو حل کنه.
وقتی از استراحت برگشتی، مجبور بودی هم با گروه و هم با خونوادت ارتباط برقرار کنی. اینکار چقدر سخت بود؟
کل زندگی من دوگانگی بود: یه زندگی توی خونه، یه زندگی روی جاده. خونواده رو باید توی خونه نگهشون داری چون اونا دوس ندارن بدونن که اون بیرون چه خبره. اونا دو تا چیز کاملا متفاوت هستن. هیچ چی رو مخفی نمی کنم. وقتی روی استیج هستیم، خودمون بهترین دوست خودمون هستیم. ما همونی هستیم که دوست داریم باشیم: قوی و تحت کنترل، همه صدامونو میشنون. ولی تو خونه بعضی وقتا اصلا صدای من شنیده نمیشه (با خنده). این دو تا مجبورن کنار هم زندگی کنن و می کنن – به بهترین شکل.
توی شعرهای قدیمیت خیلی درباره جنگ و مرگ و قدرت نوشتی. ولی بر خلاف خیلی از گروه های ثرش دیگه هیچوقت درباره من از والدینم متنفرم و من از مدرسه متنفرم حرف نزدی. تو درباره عکس العمل نشون دادن به فشارها نوشتی ولی نه در مورد خانواده.
آهنگهایی مثل Battery و Whiplash درباره حمایت از خانواده هستن. ما با هم همه رو شکست میدیم. فقط یه آهنگ هست که خلاف حرف توئه، Dyers Eve. سرزنش های زیادی توی این آهنگ هست.
سرزنش به خاطر چی؟
ایزوله (عایق کاری) کردن و تنها گذاشتن، که تو مذهب ما زیاد اتفاق میفته (Christian Science). یعنی قبلا توی یه پیله باشی و حالا که میری بیرون رو پای خودت وایستی، خدایا، همه چی منو شوکه می کنه. نمی دونم چطور از پسش بر بیام. نمی دونم چطوری باید با دیگران، غم و فقر بر خورد کنم. بعد از مرگ پدر و مادرم چطور باید رو پای خودم وایستم.
آیا گروه برای یه مدت تبدیل به خانوادت شده بود؟
آره، سه چهار آلبوم اول اینجوری بود. واقعا باور می کنی که داری دنیا رو فتح می کنی. پیش دیگران هوای همدیگه رو داشتن از خانواده منتقل شد به گروه، که یه نکته ی مثبت بود. بعد که گروه شروع می کنه به رشد کردن، همه چی عوض میشه. هی یه دقیقه صبر کن، شماها به اندازه ی من فداکاری نمی کنین. من همه چیزو کنار هم نگه داشتم. دوباره ترس ترک کردن بوجود میاد. ولی حالا می فهممش. من حالا حس می کنم که هر چهار تاییمون بیشتر از قبل فداکاری می کنیم.
چه زمانی برای اولین بار طعم پولدار شدن رو چشیدی؟ یادت میاد با اولین چک درشتی که رسید دستت چیکار کردی؟
یه خونه خریدم. یه خونه ی بزرگ، بالای یه تپه، دور از همه. یه دروازه ورودی هم داشت. بعد بلک آلبوم بود. جیسون منو به خاطر اون دروازه مسخره می کرد.
مردم رو بیرون نگه میداره.
منو داخل نگه میداره (با خنده). آره برای بیرون نگه داشتن مردم خوبه. این محدوده ی شخصی منه.
منبع: رولینگ استون
علاقه مندي ها (Bookmarks)