لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 16 از 32

موضوع: نیما یوشیج

  1. #1
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض نیما یوشیج


    0 Not allowed! Not allowed!
    نیما یوشیج بنیانگذار شعرنو فارسی در پاییز سال 1274 خورشیدی در یوش روستایی در ناحیه نور مازندران زاده شد
    در همین روستا به گفته خودش خواندن و نوشتن را نزد ***** ده به ضرب ترکه و بوته های گزنه آموخت بعد ها که به شهر آمد به مدرسه سن لویی فرستاده شد و به تشویق نظام وفا به سرودن شعر پرداخت آشنایی با زبان فرانسه و بهره مندی از ذهنی خلاق و جستجوگر در شعر راه تازه ای پیش پای وی گشود و نو گرایی و نو زایی در شعر پارسی سرانجام با کوششهای وی به برگ و بار نشست در سال 1300 منظومه ای به نام قصه رنگ پریده انتشار داد در همین سال نخستین سروده هایش را در روزنامه قرن بیستم به سر دبیری میرزاده عشقی و در پاییز سال 1301 شعر ای شب را در روزنامه هفتگی نو بهار منتشر کرد
    نیما از سال 1317 تا 1320 در شمار هیات تحریریه مجله موسیقی بود و اشعار خود را در آن انتشار می داد در همین سالها موج مخالفتهای هواداران شیوه دیرینه در شعر با وی بالا گرفت اما هر چه زمان می گذشت شیوه کار وی که بر پایه نیازهای زمانه رو به بلندگی و رویایی داشت اندک اندک راه خود را می گشود و پیش می رفت تا به امروز که هر برگزیده ای از سروده های شاعران معاصر به شایستگی با یاد و نام و سرود های وی آغاز می شود
    نیما در سال 1338 دیده از جهانفرو بست


    اگر از شعرهای نیما رو دارین اینجا بنویسین هر اطلاعی از شعر هم دارین بنویسین بد نیست


    لیست اشعارقرارداده شده :
    تلخ
    هنگام که گریه می دهدساز
    دل فولادم
    منت دونان
    گل نازدار
    می خندد
    آی آدم ها
    چشمه ی کوچک
    یادگار
    انگاسی
    ای شب
    یاد
    آنکه می گرید
    جاده خاموش است
    شب همه شب
    تورامن چشم درراهم
    خانه ام ابریست
    درنخستین ساعات شب
    مهتاب
    از:قصه ی رنگ پریده ،خون سرد
    مرغ آمین
    پاسهاازشب گذشته است
    برسرقایقش
    برف
    سیولیشه
    درکناررودخانه
    ری را
    شب پره ی ساحل نزدیک
    مرغ شباویز
    اجاق سرد
    ویرایش توسط hichnafar : Tuesday 1 July 2008 در ساعت 08:57 PM دلیل: اضافه کردن لیست اشعار
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  2. کاربران زیر از sara به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  3. # ADS
     

  4. #2
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    تلخ
    پای آبله ز راه بیابان رسیده ام
    بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او
    برده به سر بیخ گیاهان و آب تلخ
    در بر رخم مبند که غم بسته بر درم
    دلخسته ام به زحمت شب زنده داریم
    ویرانه ام ز هیبت آباد خواب تلخ
    عیبم مبین که زشت و نیکو دیده ام بسی
    دیده گناه کردن شیرین دیگران
    وز بی گناه دلشدگانی ثواب تلخ است
    در موسمی که خستگی ام می برد ز جای
    با من بدار حوصله بگشای در زحرف
    اما در آن نه ذره عتاب و خطاب تلخ
    چون این شنید بر سر بالین من گریست
    گفتا کنون چه چاره ؟ بگفتم اگر رسد با روزگار هجر و صبوری شراب تلخ

    هنگام که گریه می دهد ساز


    هنگام که گریه می دهد ساز
    این دود سرشت ابر بر پشت
    هنگام که نیل چشم دریا
    لز خشم به روی میزند مشت
    زان دیر سفر که رفت از من
    غمزه زن و عشوه ساز داده
    دارم به بهانه های مانوس
    تصویری از او بر گشاده
    لیکن چه گریستن چه طوفان؟
    خاموشی شبی است هر جه تنهاست
    مردی در راه میزند نی
    و آواش فسرده بر می اید
    تنهای دگر منم که چشمم
    طوفان سرشک می گشاید
    هنگام که گریه می دهد ساز
    این دود سرشت ابر بر پشت
    هتگام که نیل چشم دریا
    از خشم به روی می زند مشت
    ویرایش توسط hichnafar : Tuesday 13 November 2007 در ساعت 01:49 PM
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  5. #3
    Leon آواتار ها
    کاربر حرفه ای

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر حرفه ای
    شماره عضویت
    726
    تاریخ عضویت
    Mar 2007
    نوشته ها
    1,907
    میانگین پست در روز
    0.31
    تشکر از پست
    960
    7,753 بار تشکر شده در 1,683 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 18/9
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    19

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    دل ? ولادم:


    ول کنید اسب مرا

    راه‌توشه‌ی س? رم را و نمدزینم را

    و مرا هرزه ‌درا،

    که خیالی سرکش

    به در خانه کشانده است مرا.



    رسم از خطه‌ی دوری، نه دلی شاد در آن.

    سرزمینهای دور

    جای آشوبگران

    کارشان کشتن و کشتار که از هر طر? و گوشه‌ی آن

    می‌نشانید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.

    *

    ? کر می‌کردم در ره چه عبث

    که از این جای بیابان هلاک

    می‌تواند گذرش باشد هر راهگذر

    باشد او را دل ? ولاد اگر

    و برد سهل نظر

    در بد و خوب که هست

    و بگیرد مشکلها آسان.

    و جهان را داند

    جای کین و کشتار

    و خراب و خذلان.



    ولی اکنون به همان جای بیابان هلاک

    بازگشت من می‌باید، با زیرکی من که به کار،

    خواب پر هول و تکانی که ره آورد من از این س? رم هست و هنوز

    چشم بیدارم و هر لحظه بر آن می‌دوزد،

    هستیم را همه در آتش برپا شده اش می‌سوزد.



    از برای من ویران س? ر گشته مجالی دمی استادن نیست

    منم از هرکه در این ساعت غارت‌زده‌تر

    همه چیز از ک? من ر? ته به در

    دل ? ولادم با من نیست

    همه چیزم دل من بود و کنون می‌بینم

    دل ? ولادم مانده در راه.

    دل ? ولادم را بی شکی انداخته است

    دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش گ? تم از خون وز زخم.



    وین زمان ? کرم این است که در خون برادرهایم

    - ناروا در خون پیچان

    بی گنه غلتان در خون-

    دل ? ولادم را زنگ کند دیگرگون.

  6. #4
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    با اجازتون سارا جان بد نیست این تاپیک هم ادامه پیدا کنه :


    منت دو نان

    زدن یا مژه بر مویی گره ها
    به ناخن آهن تفته بریدن
    ز روح فاسد پیران نادان حجاب جهل ظلمانی دریدن
    به گوش کر شده مدهوش گشته
    صدای پای صوری را شنیدن
    به چشم کور از راهی بسی دور
    به خوبی پشه ی پرنده دیدن
    به جسم خود بدون پا و بی پر
    به جوف صخره ی سختی پریدن
    گرفتن شر ز شیری را در آغوش
    میان آتش سوزان خزیدن
    کشیدن قله ی الوند بر پشت
    پس آنگه روی خار و خس دویدن
    مرا آسان تر و خوش تر بود زان
    که بار منت دونان کشیدن

    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  7. 2 کاربر برای این پست از MonaLisa تشکر کرده اند:


  8. #5
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض گل نازدار


    0 Not allowed! Not allowed!
    سود گرت هست گرانی مکن
    خیره سری با دل و جانی مکن
    آن گل صحرا به غمزه شکفت
    صورت خود در بن خاری نهفت
    صبح همی باخت به مهرش نظر
    ابر همی ریخت به پایش گهر
    باد ندانسته همی با شتاب
    ناله زدی تا که براید ز خواب
    شیفته پروانه بر او می پرید
    دوستیش ز دل و جان می خرید
    بلبل آشفته پی روی وی
    راهی همی جست ز هر سوی وی
    وان گل خودخواه خود آراسته
    با همه ی حسن به پیراسته
    زان همه دل بسته ی خاطر پریش
    هیچ ندیدی به جز از رنگ خویش
    شیفتگانش ز برون در فغان
    او شده سرگرم خود اندر نهان
    جای خود از ناز بفرسوده بود
    لیک بسی بیره و بیهوده بود
    فر و برازندگی گل تمام
    بود به رخساره ی خوبش جرام
    نقش به از آن رخ برتافته
    سنگ به از گوهرنایافته
    گل که چنین سنگدلی برگزید
    عاقبت از کار ندانی چه دید
    سودنکرده ز جوانی خویش
    خسته ز سودای نهانی خویش
    آن همه رونق به شبی در شکست
    تلخی ایان به جایش نشست
    از بن آن خار که بودش مقر
    خوب چو پژمرد برآورد سر
    دید بسی شیفته ی نغمه خوان
    رقص کنان رهسپر و شادمان
    از بر وی یکسره رفتند شاد
    راست بماننده ی آن تندباد
    خاطر گل ز آتش حسرت بسوخت
    ز آن که یکی دیده بدو برندوخت
    هر که چو گل جانب دل ها شکست
    چون که بپژمرد به غم برنشست
    دست بزد از سر حسرت به دست
    کانچه به کف داشت ز کف داده است
    چون گل خودبین ز سر بیهشی
    دوست مدار این همه عاشق کشی
    یک نفس از خویشتن آزاد باش
    خاطری آور به کف و شاد باش

    Show me the way
    Take me to love
    Things only heard now I want to feel
    My soul caressed by silken breeze
    Whisper secrets to listening trees
    Show me that world
    Take me to love
    Show me the way


  9. #6
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    می خندد

    سحر هنگام، کاین مرغ طلایی
    نهان کرده ست پرهای زر افشان.
    طلا در گنج خود می کوبد، اما
    نه پیدا در سراسر چشم مردم.
    من آن زیبا نگارین را نشسته در پس دیوار های نیلی شب
    در این راه درخشان می شناسم.
    می آید در کنار ساحل خاموش به حرف رهگذران می دهد گوش.

    نشسته در میان زورق زرین
    برای آن که از من دل رباید.
    مرا در جای می پاید.
    می آید چون پرنده
    سبک نزدیک می آید.
    می آید گیسوان آویخته گون
    ز گرد عارض مه ریخته خون.

    می آید خنده اش بر لب شکفته
    بهاری می نمایاند به پایان زمستان.
    می آید بر سر چله کمان بسته.
    ولی چون دید من را می رود، در، تند می بندد
    ...
    نشسته سایه ای در ساحل تنها،
    نگار من به او از دور می خندد.
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  10. #7
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    آی آدم ها

    آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
    یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
    یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
    روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.
    آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن
    آن زمان که پیش خود بی هوده پندارید
    که گرفت استید دست ناتوانی را
    تا توانایی بهتر را پدید آرید.
    آن زمانی که تنگ می بندید
    بر کمر هاتان کمر بند
    در چه هنگامی بگویم من؟
    یک نفر در آب دارد می کند بی هوده جان، قربان!




    آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
    نان به سفره، جامه تان بر تن؛
    یک نفر در آب می خواند شما را.
    موج سنگین را به دست خسته می کوبد
    باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
    سایه هاتان را ز راه دور دیده.
    آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
    می کند زین آب، بیرون
    گاه سر، گه پا
    آی آدم ها!


    او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
    می زند فریاد و امید کمک دارد.
    آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
    موج می کوبد به روی ساحل خاموش
    پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش.
    می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید:
    «آی آدم ها».
    و صدای باد هر دم دل گزاتر
    و در صدای باد بانگ او رهاتر
    از میان آب های دور و نزدیک
    باز در گوش این ندا ها:
    «آی آدم ها»...
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  11. #8
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    چشمه ی کوچک

    گشت یکی چشمه ز سنگی جدا
    غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا
    گه به دهان بر زده کف چون صدف
    گاه چو تیری که رود بر هدف
    گفت : درین معرکه یکتا منم
    تاج سر گلبن و صحرا منم
    چون بدوم ، سبزه در آغوش من
    بوسه زند بر سر و بر دوش من
    چون بگشایم ز سر مو ، شکن
    ماه ببیند رخ خود را به من
    قطره ی باران ، که در افتد به خک
    زو بدمد بس کوهر تابنک
    در بر من ره چو به پایان برد
    از خجلی سر به گریبان برد
    ابر ، زمن حامل سرمایه شد
    باغ ،‌ز من صاحب پیرایه شد
    گل ، به همه رنگ و برازندگی
    می کند از پرتو من زندگی
    در بن این پرده ی نیلوفری
    کیست کند با چو منی همسری ؟
    زین نمط آن مست شده از غرور
    رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور
    دید یکی بحر خروشنده ای
    سهمگنی ، نادره جوشنده ای
    نعره بر آورده ، فلک کرده کر
    دیده سیه کرده ،‌شده زهره در
    راست به مانند یکی زلزله
    داده تنش بر تن ساحل یله
    چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید
    وان همه هنگامه ی دریا بدید
    خواست کزان ورطه قدم درکشد
    خویشتن از حادثه برتر کشد
    لیک چنان خیره و خاموش ماند
    کز همه شیرین سخنی گوش ماند
    خلق همان چشمه ی جوشنده اند
    بیهوده در خویش هروشنده اند
    یک دو سه حرفی به لب آموخته
    خاطر بس بی گنهان سوخته
    لیک اگر پرده ز خود بردرند
    یک قدم از مقدم خود بگذرند
    در خم هر پرده ی اسرار خویش
    نکته بسنجند فزون تر ز پیش
    چون که از این نیز فراتر شوند
    بی دل و بی قالب و بی سر شوند
    در نگرند این همه بیهوده بود
    معنی چندین دم فرسوده بود
    آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر
    و آنچه بکردند ز شر و ز خیر
    بود کم ار مدت آن یا مدید
    عارضه ای بود که شد ناپدید
    و آنچه به جا مانده بهای دل است
    کان همه افسانه ی بی حاصل است
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  12. #9
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    یادگار

    در دامن این مخوف جنگل
    و این قله که سر به چرخ سوده است
    اینجاست که مادر من زار
    گهواره ی من نهاده بوده است
    اینجاست ظهور طالع نحس
    کامد طفلی زبون به دنیا
    بیهوده بپرورید مادر
    عشق آمد و در وی آشیان ساخت
    بیچاره شد او ز پای تا سر
    دل داد ندا بدو که : برخیز
    اینجاست که من به ره فتادم
    بودم با بره ها همآغوش
    ابر و گل و کوه پیش چشمم
    آوازه ی زنگ گله در گوش
    با ناله ی آبها هماهنگ
    اینجا همه جاست خانه ی من
    جای دل پر فسانه ی من
    این شوم و زبون دلم که گم کرد
    از شومیش آشیانه ی من
    اینجاست نشان بچگی ها
    هیچم نرود ز یاد کانجا
    پیره زنگی رفیق خانه
    می گفت برای من همه شب
    نقلی به پسند بچگانه
    تا دیده ی من به خواب می رفت
    خیزید می از میانه ی خواب
    هر روز سپیده دم بدانگاه
    که گله ی گوسفند ما بود
    جنبیده ز جا فتاده بر راه
    بزغاله ز پیش و بره از پی
    من سر ز دواج کرده بیرون
    دو دیده برابر روی صحرا
    که توده شد چو پیکر کوه
    حلقه زده همچو موج دریا
    از پیش رمه بلند می شد
    دو گوش به بانگ نای چوپان
    و آن زنگ بز بزرگ گله
    آواز پرندگان کوچک
    و آن خوب خروسک محله
    کز لانه برون همه پریدند
    وز معرکه ی چنین هیاهو
    من خرم و خوش ز جای جسته
    فارغ زدی و ز رنج فردا
    از کشمکش زمانه رسته
    لب پر ز تبسم رضایت
    دل پر ز خیال وقت بازی
    ناگاه شنیدمی صدایی
    این نعره ی بچه های ده بود
    های های رفیق جان کجایی
    ما منتظریم از پس در
    من هیچ نخورده ، کف زننده
    بر سر نه کله نه کفش بر پای
    یکتای به پر سفید جامه
    زنگوله به دست جسته از جای
    از خانه به کوه می دویدیم
    مادر می گفت : بچه آرام
    می کرد پدر به من تبسم
    من زلف فشانده شعر خوانان
    در دامن ابر می شدم گم
    دنیا چو ستاره می درخشید
    اینجاست که عشق آمد و ساخت
    از حلقه ی بچه ها مرا دور
    خنده بگریخت از لب من
    دل ماند ز انبساط مهجور
    دیده به فراق ، قطره ها ریخت
    ای عشق ،‌امید ، آرزوها
    خسته نشوید در دل من
    تا چند به آشیانه ماندن
    دیدید چه ها ز حاصل من
    که ترک مرا دگر نگویید ؟
    ای دور نشاط بچگی ها
    برقی که به سرعتی سرآ’ی
    ای طالع نحس من مگر تو
    مرگی که به ناگهان درایی
    ایام گذشته ام کجایی ؟
    باز ای که از نخست گردید
    تقدیر تو بر سرم نوشته
    بوسم رخ روز و گیسوی شب
    کز جنس تواند ای گذشته
    هر لحظه ز زلف تو است تاری
    از عمر هر آنچه بود با من
    نزد تو به رایگان سپردم
    ای نادره یادگار عشقا
    مردم ز بر تو دل نبردم
    تا باغم خود ترا سرشتم
    باز ای چنان مرا بیفشار
    تا خواب ز دیده ام ربایی
    امید دهی به روزگاری
    کز تو نبود مرا جدایی
    بازآ که غم است طالب غم
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  13. #10
    MonaLisa آواتار ها
    پشتیبانی فنی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    پشتیبانی فنی
    شماره عضویت
    1441
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    830
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    3,076
    1,931 بار تشکر شده در 710 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض انگاسی


    0 Not allowed! Not allowed!

    سوی شهر آمد آن زن انگاس
    سیر کردن گرفت از چپ و راست
    دید ایینه ای فتاده به خک
    گفت : حقا که گوهری یکتاست
    به تماشا چو برگرفت و بدید
    عکس خود را ، فکند و پوزش خواست
    که : ببخشید خواهرم ! به خدا
    من ندانستم این گوهر ز شماست
    ما همان روستازنیم درست
    ساده بین ،‌ساده فهم بی کم و کاست
    که در ایینه ی جهان بر ما
    از همه ناشناس تر ، خود ماست

    ویرایش توسط MonaLisa : Thursday 27 September 2007 در ساعت 09:53 AM

  14. #11
    hichnafar آواتار ها
    مسئول بازنشسته

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    مسئول بازنشسته
    شماره عضویت
    311
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    1,810
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,391
    2,667 بار تشکر شده در 1,085 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 9/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض ای شب


    0 Not allowed! Not allowed!
    هان ای شب شوم وحشت انگیز
    تا چند زنی به جانم آتش ؟
    یا چشم مرا ز جای برکن
    یا پرده ز روی خود فروکش
    یا بازگذار تا بمیرم
    کز دیدن روزگار سیرم
    دیری ست که در زمانه ی دون
    از دیده همیشه اشکبارم
    عمری به کدورت و الم رفت
    تا باقی عمر چون سپارم
    نه بخت بد مراست سامان
    و ای شب ،‌نه توراست هیچ پایان
    چندین چه کنی مرا ستیزه
    بس نیست مرا غم زمانه ؟
    دل می بری و قرار از من
    هر لحظه به یک ره و فسانه
    بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
    سرمایه ی درد و دشمن بخت
    این قصه که می کنی تو با من
    زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
    خوبست ولیک باید از درد
    نالان شد و زار زار بگریست
    بشکست دلم ز بی قراری
    کوتاه کن این فسانه ،‌باری
    آنجا که ز شاخ گل فروریخت
    آنجا که بکوفت باد بر در
    و آنجا که بریخت آب مواج
    تابید بر او مه منور
    ای تیره شب دراز دانی
    کانجا چه نهفته بد نهانی ؟
    بودست دلی ز درد خونین
    بودست رخی ز غم مکدر
    بودست بسی سر پر امید
    یاری که گرفته یار در بر
    کو آنهمه بانگ و ناله ی زار
    کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
    در سایه ی آن درخت ها چیست
    کز دیده ی عالمی نهان است ؟
    عجز بشر است این فجایع
    یا آنکه حقیقت جهان است ؟
    در سیر تو طاقتم بفرسود
    زین منظره چیست عاقبت سود ؟
    تو چیستی ای شب غم انگیز
    در جست و جوی چه کاری آخر ؟
    بس وقت گذشت و تو همانطور
    استاده به شکل خوف آور
    تاریخچه ی گذشتگانی
    یا رازگشای مردگانی؟
    تو اینه دار روزگاری
    یا در ره عشق پرده داری ؟
    یا شدمن جان من شدستی ؟
    ای شب بنه این شگفتکاری
    بگذار مرا به حالت خویش
    با جان فسرده و دل ریش
    بگذار فرو بگیرد دم خواب
    کز هر طرفی همی وزد باد
    وقتی ست خوش و زمانه خاموش
    مرغ سحری کشید فریاد
    شد محو یکان یکان ستاره
    تا چند کنم به تو نظاره ؟
    بگذار بخواب اندر ایم
    کز شومی گردش زمانه
    یکدم کمتر به یاد آرم
    و آزاد شوم ز هر فسانه
    بگذار که چشم ها ببندد
    کمتر به من این جهان بخندد

  15. کاربران زیر از hichnafar به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  16. #12
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    یاد

    یادم از روزی سیه می آید و جای نموری
    در میان جنگل بسیار دوری.
    آخر فصل زمستان بود و یک سر هر کجا در زیر باران.
    مثل این که هر چه کز کرده به جایی
    بر نمی آید صدایی.
    صف بیاراییده از هر سو تمشک تیغ دار و دوره کرده
    جای دنجی را.
    یاد آن روز صفا بخشان!
    مثل اینکه کنده بودندم تن از هر چیز
    می شدم از روی این بام سیه
    سوی آن خلوت گل آویز.
    تا گذارم گوشه ای از قلب خود را اندر آن جا
    تا از آن جا گوشه ای از دلربای خلوت غمناک روزی را
    آورم با خویش.


    آه! می گویند چون بگذشت روزی
    بگذرد هر چیز با آن روز.
    باز می گویند خوابی هست کار زندگانی
    ز آن نباید یاد کردن
    خاطر خود را
    بی سبب ناشاد کردن.
    بر خلاف یاوه مردم
    پیش چشم من ولیکن
    نگذرد چیزی بدون سوز.
    میکشم تصویر آن را
    یاد می آرم از آن روز!
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  17. #13
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    آنکه می گرید

    آنکه می گردد با گردش شب
    گفت و گو دارد با من به نهان.
    از برای دل من خندان ست
    آنکه می آید خندان خندان.

    مردم چشمم در حلقه چشم من اسیر
    می شتابد از پیش.
    رفته است از من، از آن گونه که هوش من از قالب سر
    نگه دور اندیش.

    تا بیابم خندان چه کسی
    و آنکه می گرید با او چه کسی ست.
    رفته هر محرم از خانه من
    با من غمزده یک محرم نیست.

    آب می غرد در مخزن کوه
    کوه ها غمناک اند
    ابر می پیچد، دامان اش تر.
    وز فراز دره (اوجا) ی جوان
    بیم آورده برفراشته سر.

    من بر آن خنده که او دارد می گریم
    و بر آن گریه که اوراست به لب می خندم.
    و طراز شب را، سرد و خاموش
    بر خراب تن شب می بندم.
    چه به خامی به ره آمد کودک!
    چه نیابیده همه یافته دید!
    گفت: راهم بنما
    گفتم او را که: بر اندازه بگو
    پیش تر بایدت از راه شنید

    هم چنان لیکن می غرد آب.
    زخم دارد به نهان می خندد.
    خنده ناکی می گرید.
    خنده با گریه بیامیخته شکل
    گل دوانده است بر آب.
    هر چه میگردد از خانه به در
    هر چه می غلتد، مدهوش در آب.

    کوه ها غمناک اند
    ابرها می پیچند.
    وز فراز دره (اوجا) ی جوان
    بیم آورده برفراشته قد.
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  18. #14
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    جاده خاموش است

    جاده خاموش ست، هر گوشه ای شب، هست در جنگل.
    تیرگی صبح از پی اش تازان
    رخنه ای بیهوده می جوید.
    یک نفر پوشیده در کنجی
    با رفیق اش قصه پوشیده می گوید.

    بر در شهر آمد آخر کاروان ما زه راه دور -می گوید-
    با لقای کاروان ما، چنان کارایش پاکیزه ای هر لحظه می آراست.
    مردمان شهر را فریاد بر میخاست.

    آنکه او این قصه اش در گوش، اما
    خاسته افسرده وار از جا،
    شهر را نام و نشان هر لحظه می جوید.
    و به او افسرده می گوید:
    «مثل این که سال ها بودم در آن شهر نهان مأوا»
    مثل این که یک زمان در کوچه ای از کوچه های او
    داشتم یاری موافق، شاد بودم با لقای او.

    جاده خاموش ست، هر گوشه ای شب، هست در جنگل.
    تیرگی صبح از پی اش تازان
    رخنه می جوید.
    یک نفر پوشیده بنشسته
    با رفیق اش قصه پوشیده می گوید.
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  19. #15
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شب همه شب

    شب همه شب شکسته خواب به چشمم
    گوش بر زنگ کاروانستم
    با صداهای نیم زنده ز دور
    هم عنان گشته هم زبان هستم.
    *
    جاده اما ز همه کس خالی است
    ریخته بر سر آوار آوار
    این منم مانده به زندان شب تیره که باز
    شب همه شب
    گوش بر زنگ کاروانستم.

    تجریش. آبان1337
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

  20. #16
    sara آواتار ها
    یار همیشگی

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    یار همیشگی
    شماره عضویت
    8
    تاریخ عضویت
    Jan 1970
    نوشته ها
    888
    میانگین پست در روز
    0.04
    تشکر از پست
    115
    1,022 بار تشکر شده در 498 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    1 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    ترا من چشم در راهم

    ترا من چشم در راهم شباهنگام
    که می گیرند در شاخ „تلاجن” سایه ها رنگ سیاهی
    وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
    ترا من چشم در راهم.

    شباهنگام. در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
    در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
    گرم یاد آوری یا نه
    من از یادت نمی کاهم
    ترا من چشم در راهم.

    زمستان1336
    مرگ من روزی فرا خواهد رسید...

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •