0


|
NoteAhang
The Iranian Virtual Music Society |
Thumbs Up/Down |
Received: 1/0 Given: 6/2 |
فرکانس Mezzo همراه با کد Viaccess
فرکانس:12245 4/3 27500
کد Viaccess :
007400:08:2F B6 02 39 D4 D8 C4 D6
برای درمان بدبختی و دردهای بشر دوایی بهتر از موسیقی وجود ندارد.(بتهوون)
Thumbs Up/Down |
Received: 1/0 Given: 0/0 |
بله خوب
Thumbs Up/Down |
Received: 3/0 Given: 0/0 |
این فرکانس قدیمیه استنوشته اصلی توسط Bide_Majnoon [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
راستی من تا حالا از اون کد استفاده نکردم مگه
کاربردی هم داره؟
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
این فرکانس قابل دریافته و فرکانس دیگه ای نداره. من هم در حال حاضر از همین فرکانس استفاده می کنم.فرکانس Mezzo همراه با کد Viaccess
فرکانس:12245 4/3 27500
کد Viaccess :
007400:08:2F B6 02 39 D4 D8 C4 D6
Thumbs Up/Down |
Received: 3/0 Given: 0/0 |
اره الان دوباره دارمش رو همون فرکنس ولی واسه من گاهی بالا نمیاد یعنی از اوایل 2011 اینطوری شدنوشته اصلی توسط masterx [ میهمان گرامی برای مشاهده لینک ها نیاز به ثبت نام دارید]
Thumbs Up/Down |
Received: 0/0 Given: 0/0 |
در اينجا به خدايان اشاره كرده !بدون شکخدایانارامشی به ما ارزانی خواهند داشت که بهترین هدیه است.
منظورش از خدايان چيه ؟
در نت يه سرچ مختصري در مورد مذهب بتهوون كردم . يكي ميگه كاتوليكه . يكي ميگه كلا منكر خدا بوده . كلا در مورد مذهب بتهوون اطلاعات موثقي هست ؟
Thumbs Up/Down |
Received: 2/0 Given: 0/0 |
داستان دیدار بتهوون و لیست
هر چند بتهوون در اواخر عمر، قدرت شنوایی خود را تقریباً بطور کامل از دست داده بود، اما پس از آنکه در سیزدهم آوریل سال 1823فرانتس لیست (Franz Liszt) کنسرت بسیار جذابی با پیانو اجرا کرد، بتهوون 53 ساله که در آن زمان در محل کنسرت حضور داشت، بر پیشانی این نوجوان 12 ساله بوسه ای زد و از نوازندگی فوق العاده او تشکر كرد.
در تایید علاقه بتهوون به نوازندگی لیست، ایلکا هورویتز بارنی (Ilka Horovitz-Barnay) از نوازنده های توانای پیانو می گوید :
« بهترین خاطره ای که من از لیست دارم، مربوط می شود به هنگامی که او راجع به اولین دیدارش با بتهوون صحبت کرد». وي اینگونه بیان مي دارد :
« یازده ساله بودم که معلم پیانوی من آقای چرنی (Czrny) مرا به بتهوون معرفی کرد. چرنی قبلاً بارها راجع به من با بتهوون صحبت کرده بود و علاقمند بود که مرا به او معرفی کند تا شاهد نوازندگی من باشد. اما بتهوون علاقه به تماشای نوازندگی افراد حرفه ای نداشت و اغلب از این کار سر باز می زد».
بالاخره پس از پیگیری های زیاد چرنی روزی بتهوون گفت : « پس فقط برای رضایت خدا این کودک سرکش را به اینجا بیاورید».
ساعت حدود ده صبح بود که ما وارد خانه محل زندگی بتهوون شدیم. من کمی دچار دست پاچگی شده بودم، اما چرنی مرا دلداری می داد و تشویق به آرامش می کرد. بتهوون پشت میز کارش در کنار پنجره نشسته بود و برای چند دقیقه به ما دو نفر با حالت عجیبی نگاه کرد. سپس خیلی سریع دو کلمه به چرنی گفت که من متوجه نشدم، اما بعد از آن چرنی فوری به من اشاره کرد که باید پشت پیانو بروم.
اولین قطعه ای که زدم از یکی از شاگردان و موسیقیدانان مورد علاقه بتهوون یعنی فردیناند رایس (Ferdinand Ries) بود. پس از اتمام آن بتهوون از من پرسید : آیا می توانم یک فوگ (Fugue) از باخ بزنم. من هم با جرات تمام، فوگ باخ در دو مینور (C Minor) را انتخاب کردم. پس از اجرای این قطعه، بتهوون به من گفت:
«آیا می توانی این قطعه را در گام دیگری اجرا کنی؟»
من از عهده این کار بر آمدم و پس از اجرای آخرین میزان، متوجه صورت قرمز و بر افروخته و نیز چشمان متحیر بتهوون شدم که به نزدیک من آمده بود. از ترس در حال مرگ بودم که ناگهان لبخندی در صورت جدی او ظاهر شد.
او مرا بغل کرد و چند باری با مهربانی دستانش را بر سر من کشاند و زیر لب اینگونه گفت :
« بله او یک شیطان کوچک است».
پس از آن جرات من گل کرد و با گستاخی از بتهوون پرسیدم : «آیا اجازه می دهید یکی از کارهای شما را بنوازم؟ »
بتهوون با لبخندی که برلب داشت، سر خود را تکان داد و من اولین موومان از کنسرتو پیانو بتهوون در دو ماژور (C Major) را اجرا کردم. پس از آن بتهوون مرا بغل کرد و پیشانی مرا بوسید و گفت :
«ادامه بده، تو یکی از خوشبخت ترین ها هستی! سرنوشت تو اینگونه خواهد بود که برای مردم شور و هیجان به ارمغان بیاوری و این بزرگترین سعادتی است که یک نفر می تواند به آن دست پیدا کند».
Thumbs Up/Down |
Received: 2/0 Given: 0/0 |
از برجستهترین حقایق برای شناخت بتهوون، تحول منسجم و گسترش پذیری است که تا واپسین دم در آثارش به چشم میخورد. در میان هنرمندانی که به سالهای کمال و پختگی میرسند چنین سیر تحول منسجم و مداومی نادر و البته بسیار مهم است. فیالمثل باخ، که از نظر پختگی و صلابت ذهن با بتهون قابل قیاس است سرانجام در پایان زندگی در هزار توی سترون تکنیک محض گم شد. و واگنر همچنان که تب و تاب خونش کاستی میگرفت، سرانجام جز واماندگی و اشتیاقی تهی سخنی برای گفتن نداشت.
کمتر کسی تاب و توان آن را دارد که رنج را به صورت یکی از خطوط سازنده و اساسی زندگی دریابد... ولی خصلت رنج در زندگی همواره یکی از عناصر بنیانی جهانبینی بتهوون بوده است، صفا و صمیمیت عمیق و سادگی طبیعت چون با سوانح زندگیاش همراه شد، این آگاهی را ناگزیر کرد. شخصیت مردی چون بتهوون کل ترکیبی منسجمی است و به آهستگی و آرامی تحول و تکامل مییابد. تکامل شخصیت نیاز به زندگی و درون ژرف و غنی دارد و از اینجاست که تنها فقط هنرمندان بزرگ و رهبران مذهبی در چشم ما انسانهای کامل مینمایند. بتهوون هرگز نمیتوانست نکتهای را جذب و یا در واقع درک کند، مگر آنکه آن را بخش زندهای از وجود خویش سازد.
موتسارت را به سبب ساختن اپرا برای داستانهای مستهجن سرزنش می کرد. بتهوون به اهمیت عظیم خیر و شر ایمانی راسخ داشت و از این رو هرگز نمیتوانست نظریه «هنر برای هنر» را قبول کند. هیچ انسانی به اندازه بتهوون نسبت به حالات درونیش این همه وفادار و سرسپرده نبود، در نتیجه کمتر از همه از خویشتن خود احساس شرم میکرد. ظاهراً «عظمت» و «زیبایی»یک اثر هنری از یک مقوله نیست. این که زیبایی آثار هنری در چیست مشکلی است که تاکنون لاینحل مانده است.
این عظمت (موسیقی بتهوون) البته مرهون محتوای روحی آن است و این محتوا را شنونده خود مستقیماً در مییابد، اگرچه از بیان دقیق آن یکسره عاجز باشد. موسیقی بتهوون به سبب ارزش ابدی و انسانی حالات و تجربیاتی که بیان میکند، همواره زنده خواهد ماند. این حالات و تجربیات از آن روی با ارزشند که در مسیر اصلی تطور انسان قرار دارند و نسل بشر در سیر تکاملیاش مشتاق رسیدن به آنهاست. هیچ هنرمندی بیش از بتهوون با آنچه که عمیقاً به بشریت بستگی دارد، درگیر نبوده است... خوشبختی که او ترویج میکند، واقعاً خود بدان رسیده است.
بتهوون میتوانست موسیقی را فقط برای لذت و تفریح بسازد، ولی او در تصنیف آثار بزرگش جز یک هدف نداشت: میخواست از طریق هنرش حالات گوناگون آگاهی را که عمیقترین تجربیات درونیش ببار آورده بود، بروشنی بازگوید. طبع عاطفی بتهوون بسیار حساس و ژرف و تیزبین بود و محیط غریب زندگیاش نیز او را با اساسیترین جنبههای حیات آشنا کرده بود. درک او از ماهیت زندگی هیچ مانعی در مقابل نداشت: نه همچون واگنر تاثیر ناپذیر بود و نه همچون باخ گرفتار مذهب.
تنها معدودی از مردمان، حتی در میان هنرمندان، رشد واقعاً روحی دارند. نگرش اکثر انسانها به زندگی، کم و بیش همواره نگرشی ثابت است. این نگرش البته ممکن است به غنا و ظرافتش بیفزاید ولی رشد و تکامل نمییابد. گذرهای خاص همچون گذر بتهوون از «دوره دوم» به «دوره سوم» که در آن هیچ چیز ترک نمیشود، ولی همه چیز دگرگونی مییابد، بینهایت نادرند.
بتهوون در میان آهنگسازان نه تنها به سبب عمق و برجستگی و تعدد حالات درونی، بلکه به علت قدرت درک در این حالات و بیان روشن و صریح آنها، نادر و یگانه است..
«قهرمانی»، «نومیدی» و «شور» اصطلاحات روشن و مشخصی نیستند و از محتوای واقعی موسیقی بسیار مبهمترند. «جملات» موسیقی بتهوون به اندازه لحن کلمات تفرد دارند...
پیش از آنکه برمبنای نامهها و گفتگوهای بتهوون براین عقیده استوار شویم که او نابغهای ناخودآگاه بود، به جاست این حقیقت را به یاد بیاوریم که او یکسره فاقد «ذهنیت زبانی» بود. و این فقدان صرفاً بدان خاطر نبود که کاربرد زبان را نیاموخته بود و یا در نوشتن سهلانگار مینمود، مهمترین حالات آگاهی او، که او خود آنها را «اندیشههایش» مینامید، به گونهای نبود که در قالب زبان بیان شود.
با اطمینان میتوان گفت که هیچ کس هرگز آن چهره بتهوون را که به لقای حق رسیده بود ندیده است. این مرد آنقدر رنج کشیده بود که نزدیکانش در او تنها همان بتهوون عادی آن روزها را میدیدند. بیچاره، فقیر بیمار، کر، بیخانمان، یکسره تنها و بیکس، و تنها انسانی هم که عشق و محبتاش را این مرد نومیدانه و رقتبار طلب میکرد، اینک ترکش گفته بود.
دوستان سعی کردم مطالبی رو که خوندم خیلی خلاصه براتون بیارم ولی بازم طولانی شد...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندي ها (Bookmarks)