لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

نمایش نتایج: از 1 به 16 از 56

موضوع: وصیت نامه ی بتهوون

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    nina آواتار ها
    کاربر فعال انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر فعال انجمن
    شماره عضویت
    16116
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    نوشته ها
    389
    میانگین پست در روز
    0.07
    تشکر از پست
    1,207
    1,019 بار تشکر شده در 331 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 3/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    16

    پیش فرض وصیت نامه ی بتهوون


    0 Not allowed! Not allowed!
    دوستان
    در این تاپیک قصد دارم گفته ها و ناگفته هایی را در مورد بتهون به اشتراک بگذاریم.



    برای برادرانم کارل و...
    بتهوون
    شما که در ذهن و زبانتان من یک لجباز و شرور و مردم گریزمرا درست نمی شناسید. شما نمی دانید که قلب من
    از کودکی سرشار از احساسات لطیف و نیتهای پاک بوده و همیشه آرزویم این بوده است که کارهای بزرگ انجام دهم
    اما حالا وقتی به خودم فکر میکنم می بینم کهشش سال است به یک موجود بی پناه و مایوس تبدیل شده ام که بدست پزشکان احمق روز بهروز حالش وخیم تر شده و هرسال به امید بهبود از این جماعت فریب خورده است. ولی بالاخره
    مجبور شدم مجبورم که این درد بی درمان را مثل یک حقیقت تلخ باور کنم. دردی که درمانش یا بسیار بعید است و یا اساساهیچ درمانی ندارد.
    من از آغاززندگی سر زنده و پر حرارت بودم و حضور در میان جمع را دوست داشتم چه زود مجبور به گوشه نشینی شدم و روزگارم را به ناچار در تنهایی گذراندم و هر بار که خواستم همه چیز را فراموش کنم این درد مزمن مانع شد
    نه / نمی توانستم مدام از این و آنخواهش کنم که بلندتر صحبت کنند یا حتی فریادکشند تا من هم بشنوم. آخر چطور می توانستم این نقص را درست در همان حسی بپذیرم که باید در وجود من
    قوی تر و کاملتر از هر کس دیگری باشد؟ حسی که روزگاری من آن را در نهایت کمال تجربه کرده بودم. کمالی که مطمئنم کمتر کسی در حرفه من نظیر آن را تجربه کرده است ویا اگر تجربه کرده باشد به مانند من از آن لذت برده باشد.
    نه من نمی توانم / این درد برای من یک درد مضاعف است که فقط مایه سوء تفاهم بلکه امکان هر سرگرمی وتفریحی با دوستانمرا هم از من سلب می کند
    . تماسهایم رامحدود میکند و جلوی تبادل افکارم با آنها میگیرد. حضور من در اجتماع دقیقا محدود می شود به همان نیازهای اجتناب ناپذیری که هر انسانی برای حضور در جمع دارد. من محکومم/
    محکومم به اینکه مثل یک تبعیدی زندگی کنم. وقتی به مردم نزدیک میشوم انگار هراسی تمام وجودم را در بر می گیرد.
    هراس از اینکه شاید با این وضعیت مایه دردسر باشم. اگر چه به توصیه دوست خوبم (دکتراسمیت) با زندگی در این منطقه اوضاع بد جسمی وروحیم را تا حدودی سامان داده ام اماگهگاه به خاطر تمایلی که به حضور در جمع دارم ناچارم برخلاف دستورات او رفتار کنم وچه تحقیرآمیز است وقتی که کسی در کنار من صدای فلوتی را که در دوردستها نواخته میشود به راحتی میشنود و من هیچ نمی شنوم و یا کسی در کنا ر من صدای آواز چوپانی رامی شنود که در دوردستها می خواند و گوش من هیچ صدایی را نمی شنود.





    اینها هماناتفاقاتی است که مرا به دلسردی کشانده و اگر هنر نبود واگر دست باز دارنده هنر نبودشاید زندگیم را هم به دست خود پایان می دادم. اما مردن محال است/ تا وقتی که هنر ازمن تقاضای تولد داردو من توان به دنیا آوردنش را دارم فکر مردن هم برایم عذاب آوراست و من تنها به همین دلیل است که این زندگی فلاکت بار را این زندگی واقعا فلاکتبار را تحمل می کنم. آدمی که به یک تغییر ناگهانی از بهترین وضعیت به بدترین وضعیت دچار میشود ناچار است صبور باشد و من صبوری کردم. و ای کاش عزم من برای صبوری راسخ باشد. شایداوضاع بهتر شود و شاید هم نه / اما من آماده ام اگرچه آسان نیست واگر هم برای هر کسی آسان باشد برای یک هنرمند به هیچ وجه آسان نیست.
    اگر شما به چشم حقیقت در من نظری کنید معنای عشق را در می یابید و خواهید دانست که من همیشه آرزوکردم خوب زندگی کنم. روزی که شما این نامه را می خوانید در می یابد که مرا درست نشناختید و خواهید دانست که چگونه این مرد بد اقبال هرچه در توان داشت به کار گرفت تا در میان مردم و در میان هنرمندان پذیرفته شود.
    شما برادران من کارل و .../ پس از دکتر اسمیت (البته اگر تا آن موقع زنده بود) که بیماریم را مفصلا شرح دهدومطالب و مدارک لازم را به تاریخچه بیماریم اضافه کند تا شاید جهان پس از مرگم بامن آشتی کند. من شما را وارث همه داراییم می دانم (البته اگر بشود اسمش را گذاشتدارایی) آن را به عدالت بین خود تقسیم کنید و بدانید هر بدی که شما در حق من کردیدمدتهاست که از یاد برده و بخشیده ام.
    برادرم کارل/ از تو بخاطر صمیمیتی که ازدیرباز به من ابراز داشته ای واقعا سپاسگزارم و آرزو می کنم که زندگی شما دو نفربهتر و آزادانه تر از من باشد. بچه هایتان را شرافتمند و پاکدامن تربیت کنید که آنچهشادی آفرین و سعادت بخش است همین است (نه ثروت و مکنت) و من این را تجربه کردهام. پاکدامنی همان موهبتی است که در این سیه روزی از من حمایت کرد و اگر من در اینسیه روزی خود کشی نکرده ام تنها به دو دلیل است: هنر و پاکدامنی.
    من از همهدوستانم و به ویژه پرنس لیشنوفسکی و دکتر اسمیت سپاسگزارم و دوست دارم که سازهایلیشنوفسکی را یکی از شما دو نفر نگه دارد و البته مراقب باشید که این موضوع باعثمرافعه و اختلاف بین شما نشود.
    هر وقت که صلاح دیدید می توانید آنها را بفروشیدو چقدر برای من خوشایند و دوست داشتنی است که پس از مرگم بتوانم برای شما سودمندباشم. من با میل و رغبت تمام به سمت مرگ می روم اما اگر مرگ زودتر از آنی به سراغمبیاید که تمام ظرفیتهای هنری ام اشباع شده باشد چقدر زود آمده و آنگاه من علیرغماین وضعیت فلاکت بار آرزو خواهم کرد که ای کاش دیر تر بمیرم. ولی آیا حقیقتا مرگمرا از این اوضاع مشقت بار نجات نمی دهد؟ آری پس ای مرگ / هر زمان که اراده کردیبیا که من شجاعانه آماده دیدار توام.
    من با شما وداع می کنم و از شما می خواهمکه پس از مرگم مرا از یاد نبرید که من در تمام زندگی به فکر شاد کردن شما بودم.


    ویرایش توسط nina : Wednesday 8 December 2010 در ساعت 11:20 PM


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تفاوت بتهون - شوپن - موتزارت
    توسط Mahshar_sensational در انجمن ویولن کلاسیک
    پاسخ: 21
    آخرين نوشته: Thursday 9 December 2010, 08:13 PM

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •