لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: شعری از هوشنگ ابتهاج

  1. #1
    mehdi m آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    35652
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    77
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    88
    101 بار تشکر شده در 52 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 1/0
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض شعری از هوشنگ ابتهاج


    0 Not allowed! Not allowed!
    در کوچه سار شب

    درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
    به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند
    یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
    کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
    نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
    دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
    گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم
    یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
    دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
    که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
    چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات ؟
    برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
    نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست
    اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
    ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....

  2. 4 کاربر برای این پست از mehdi m تشکر کرده اند:


  3. # ADS
     

  4. #2
    tavalode_1fereshteh آواتار ها
    کاربر فعال انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر فعال انجمن
    شماره عضویت
    33272
    تاریخ عضویت
    Sep 2010
    سن
    36
    نوشته ها
    470
    میانگین پست در روز
    0.09
    تشکر از پست
    1,230
    998 بار تشکر شده در 427 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 0/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    0

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    ز چشمی که چون چشمه آرزو
    پر آشوب و افسونگر و دل رباست
    به سوی من آید نگاهی ز دور
    نگاهی که با جان من آشناست
    تو گویی که بر پشت برق نگاه
    نشانیده امواج شوق و امید
    که باز این دل مرده جانی گرفت
    سراسیمه گردید و در خون تپید
    نگاهی سبک بال تر از نسیم
    روان بخش و جان پرور و دل فروز
    برآرد ز خاکستر عشق من
    شراری که گرم است و روشن هنوز
    یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
    در آن پرفسون چشم راز آشیان
    تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
    نواهای خاموش سرگشتگان
    ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
    به سویم فرستاده آید نگاه
    تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
    که خاموش مانده ست از دیرگاه
    از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
    که دزدیده در روی من بنگرد
    چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
    که بر روی زرد چمن بنگرد
    به سوی من آید نگاهی ز دور
    ز چشمی که چون چشمه آرزوست
    قدم می نهم پیش اندیشناک
    خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست
    بیم از حصار نیست

    که هر قفل کهنه ای را با دستهای تو میتوان گشود.

  5. کاربران زیر از tavalode_1fereshteh به خاطر این پست تشکر کرده اند:


  6. #3
    mehdi m آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    35652
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    77
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    88
    101 بار تشکر شده در 52 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 1/0
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض لب خاموش


    0 Not allowed! Not allowed!
    لب خاموش

    امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
    فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
    این در همیشه در صدف روزگار نیست
    می گویمت ولی توکجا گوش می کنی
    دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
    ای ماه با که دست در آغوش می کنی
    در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
    هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
    می جوش می زند به دل خم بیا ببین
    یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
    گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
    بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
    جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
    حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
    سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
    زین داستان که با لب خاموش می کنی
    ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....

  7. #4
    mehdi m آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    35652
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    77
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    88
    101 بار تشکر شده در 52 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 1/0
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض


    0 Not allowed! Not allowed!
    شعرهایی به این زیبایی کسی نظری نداره... اگه کسی شعر خاصی از ابتهاج را میخواد اسمش را بگه
    ویرایش توسط mehdi m : Wednesday 2 February 2011 در ساعت 10:41 AM
    ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....

  8. #5
    mehdi m آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    35652
    تاریخ عضویت
    Oct 2010
    نوشته ها
    77
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    88
    101 بار تشکر شده در 52 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 1/0
    Given: 1/0
    میزان امتیاز
    14

    پیش فرض بهار غم انگیز


    0 Not allowed! Not allowed!
    بهار آمد ، گل و نسرین نیاورد
    نسیمی بوی فروردین نیاورد
    پرستو آمد و از گل خبر نیست
    ... چرا گل با پرستو همسفر نیست ؟
    چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد ؟
    که آیین بهاران رفتش از یاد
    چرامی نالد ابر برق در چشم
    چه می گرید چنین زار از سر خشم ؟
    چرا خون می چکد از شاخه ی گل
    چه پیش آمد ؟ کجا شد بانگ بلبل ؟
    چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟
    که در گلزار ما این فتنه کردست ؟
    چرا در هر نسیمی بوی خون است ؟
    چرا زلف بنفشه سرنگون است ؟
    چرا سر برده نرگس در گریبان ؟
    چرا بنشسته قمری چون غریبان ؟
    چرا پروانگان را پر شکسته ست ؟
    چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست ؟
    چرا مطرب نمی خواند سرودی ؟
    چرا ساقی نمی گوید درودی ؟
    چه آفت راه این هامون گرفته ست ؟
    چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست ؟
    چرا خورشید فروردین فروخفت ؟
    بهار آمد گل نوروز نشکفت
    مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست ؟
    که این لب بسته و آن رخ نهفته ست ؟
    مگر دارد بهار نورسیده
    دل و جانی چو ما در خون کشیده ؟
    مگر گل نو عروس شوی مرده ست
    که روی از سوگ و غم در پرده برده ست ؟
    مگر خورشید را پاس زمین است ؟
    که از خون شهیدان شرمگین است
    بهارا ، تلخ منشین ،خیز و پیش ای
    گره وا کن ز ابرو ،چهره بگشای
    بهارا خیز و زان ابر سبک رو
    بزن آبی به روی سبزه ی نو
    سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
    نوایی نو به مرغان چمن بخش
    بر آر از آستین دست گل افشان
    گلی بر دامن این سبزه بنشان
    گریبان چاک شد از ناشکیبان
    برون آور گل از چاک گریبان
    نسیم صبحدم گو نرم برخیز
    گل از خواب زمستانی برانگیز
    بهارا بنگر این دشت مشوش
    که می بارد بر آن باران آتش
    بهارا بنگر این خاک بلاخیز
    که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
    بهارا بنگر این صحرای غمناک
    که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
    بهارا بنگر این کوه و در و دشت
    که از خون جوانان لاله گون گشت
    بهارا دامن افشان کن ز گلبن
    مزار کشتگان را غرق گل کن
    بهارا از گل و می آتشی ساز
    پلاس درد و غم در آتش انداز
    بهارا شور شیرینم برانگیز
    شرار عشق دیرینم برانگیز
    بهارا شور عشقم بیشتر کن
    مرا با عشق او شیر و شکر کن
    گهی چون جویبارم نغمه آموز
    گهی چون آذرخشم رخ برافروز
    مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
    جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
    بهارا زنده مانی ، زندگی بخش
    به فروردین ما فرخندگی بخش
    هنوز اینجا جوانی دلنشین است
    هنوز اینجا نفس ها آتشین است
    مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
    چو فردا بنگری ، پر بید مشک است
    مگو کاین سرزمینی شوره زار است
    چو فردا در رسد ، رشک بهار است
    بهارا باش کاین خون گل آلود
    بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
    بر اید سرخ گل ، خواهی نخواهی
    وگر خود صد خزان آرد تباهی
    بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
    بده کام گل و بستان ز گل کام
    اگر خود عمر باشد ، سر بر آریم
    دل و جان در هوای هم گماریم
    میان خون و آتش ره گشاییم
    ازین موج و ازین توفان براییم
    دگربارت چو بینم ، شاد بینم
    سرت سبز و دلت آباد بینم
    به نوروز دگر ، هنگام دیدار
    به ایین دگر ایی پدیدار

    هوشنگ ابتهاج
    ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •