لیست کاربران برچسب شده در تاپیک

نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11

موضوع: از بزرگمرد فریدون فرخزاد...

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    sarsabz آواتار ها
    کاربر انجمن

    وضعیت
    افلاین
    عنوان کاربری
    کاربر انجمن
    شماره عضویت
    20464
    تاریخ عضویت
    Oct 2009
    سن
    32
    نوشته ها
    111
    میانگین پست در روز
    0.02
    تشکر از پست
    434
    387 بار تشکر شده در 105 پست
    Mentioned
    0 Post(s)
    Tagged
    0 Thread(s)
    Thumbs Up/Down
    Received: 2/0
    Given: 0/0
    میزان امتیاز
    15

    پیش فرض از بزرگمرد فریدون فرخزاد...


    0 Not allowed! Not allowed!
    تو این تاپیک آثار مرحوم فریدون فرخزاد رو قرار میدیم. (آهنگ، شعر و...) پیشاپیش از همکاری دوستان تشکر میکنم.

    در ابتدا شعریست بسیار زیبا از ایشون (که شخصا خیلی هم دوستش دارم و یه جورایی دلم میخواد تقدیمش کنم...) :

    در نهایـــــــــــــــت جملــــــــــــــــــــــ ه آغاز اســـــــــــت عشــــــــــــــــــــــق
    هیچ میدانی ز درد من هنوز
    از درون گرم و سرد من هنوز
    هیچ میدانی چه تنها مانده ام
    چون صدف در عمق دریا مانده ام
    هیچ میبینی زوال برگ را
    ابتدا و انتهای مرگ را
    هیچ می بینی نهاد و ریشه را
    یاد داری لذت اندیشه را
    هیچ می بینی چه سبز است این درخت
    شاخه ای می چینی از اشجار بخت

    هیچ باران را تما شا میکنی
    چشمه ساران را تماشا میکنی
    میزنی دستی به گیتاری هنوز
    میدمد از پنجه ات باری هنوز
    هیچ سازی در صدایت میخزد
    نقش پروازی ز پایت میخزد
    هیچ میدانی زبان من چه بود
    لحن این و لفظ آن من چه بود
    گوئیا بشکسته بالم در سخن
    شمع بی رنگ زوالم در بدن

    خسته ام از باور و نا باوری
    می نخواهم ارتفاع دیگری
    عمق تبدار زمینم آرزوست
    یا شبی در مسلخ تاریک دوست
    سینه ام پر بار و بارم از صداست
    نیک اگر بینی همه مقصد تراست
    رنگ تدبیر جهان من تویی
    برگ سبز استخوان من تویی
    خواب میبینم هنوز از شانه ات
    خانه میگیرم درون خانه ات

    دردم از اندیشه ام بیدار تر
    نفس حیوانی به چشمم خوارتر
    در سکوت خود اعیان می بینمت
    اوج طغیان بیان میبینمت
    من جهان را بر دو عالم داده ام
    از درون خود جهانی زاده ام
    این جهان جای زوال عشق نیست
    جای حیوان در روال عشق نیست
    جای درد بی زبان درد هاست
    جای تکمیل مزامیر صداست

    جای تذهیب فلات سینه است
    جای ترویج حق آئینه است
    گر چه تو با این جهان بیگانه ای
    گر چه دور از ذهن سبز خانه ای
    لیک من با عشق پایت میدهم
    در جهان خویش جایت میدهم
    تو دگر چیزی به جز من نیستی
    من تو هستم تو به جز من کیستی
    آشنایی با همه زیرو بمم
    گر چه پنداری که در هستی کمم

    آه من را از درون من مگیر
    نور را از قطره خون من مگیر
    خیمه های عشق را ویران مکن
    سینه ام را خالی از ایمان مکن
    آفتابیم و به خود تابیده ایم
    هر چه عالم بود آنرا دیده ایم
    پس جهان را در جهان من بدان
    زهد کاذب را ز طرح دل بران
    من جهان را در ته شب یافتم
    از سیاهی آفتابی یافتم

    آفتاب من تویی در عمق شب
    بس که تابیدی به من مردم ز تب
    از تب مرگ است این گفتارها
    ریشه ها و پودها و تارها
    ما پر از جوش و خروش مقصدیم
    فکر پرواز نود اندر صدیم
    از سخن چون عشق میماند ز ما
    پس رها کن خویش را در صدا
    چون صدا عشق است و پرواز است عشق
    در نهایت جمله آغاز است عشق

    عشق جان است و جهانی در سخن
    وآن جهان آکنده از گفتار من
    من همه ذرات نورم در شتاب
    خود دلیلم بر وجود آفتاب
    لیک در من جز غمی بیدار نیست
    این سخن هم انتهای کار نیست
    ***************************

    گه ملحد و گه دهری و کافر باشد... گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
    باید بچشد عذاب تنهایی را... مردی که ز عصر خود فراتر باشد



  2. 15 کاربر برای این پست از sarsabz تشکر کرده اند:


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •