0
سلام
من چه شاهکاری ام پس (اکثرانشاهامو20 شدم)
این که می نویسم شایدزیباترین انشام نباشه ولی من ازبقیه بیشتردوستش دارم (البته قسمتی ازاونه)
موضوع :چهره ای که هرگز? رامش نمی کنم (یاهم چین چیزی)
چشمانی به وسعت اقیانوس
تختش دیگرکنج اتاق مهمان خانه ی مادربزرگ نیست ،دیگرصدای ناله اش شنیده نمی شود،دیگرنمی توانم چشمان سز-آبی اش راببینم. گاهی قادرنیستم خوب به خاطربیاورمش باآن سرنیم طاس وموهای نقره گون وپوست کک ومک دارش. چیززیادی ازاودرذهنم نمانده ،? قط چندصحنه ی کوتاه.
تابستان هاکه پسرعمه ام برای چندروزی به خانه ی مامی آمدکلی اذیتش می کردیم یخ توی پیراهنش می انداختیم ویک عالم شیطنت دیگر. دلم می سوزدکه چقدر بی ? کر بوده ام. یادم نیست هرگزحالش رامساعددیده باشم تاآنجاکه شنیده ام ازجوانی ونوجوانی پدروعمه هایم بیمارشده وهیچ وقت بهبودتیا? ت. کلاس اول دبستان بودم که ر? ت من وپگاه ،دختردایی پدرم پشت آمبولانس می دویدیم ،به خاطرمی آورم که ک? ش هایم بندی بودوکمی آزارم می داد،به سرکوچه که رسیدیم آمبولانس حرکت کرد. بادوسرمای مهرماه می آمد،درختان خ? ته وموسیقی غارغارکلاغ هادرکوچه طنین می ا? کندو...
علاقه مندي ها (Bookmarks)